شادمانی نعمتی ذی قیمت است
شادمان سرشار از امنیّت است
شادمانی ازغنا حاصل شود
زان لطافت میهمانِ دل شود
ازغنی بودن مرادم مال نیست
ثروت و انبوهیِ اموال نیست
فارغ از قیدِ زَخارِف بودن است
قانع و دانا وعاطف بودن است
در درونِ جان گُهر پروردن است
آز را از دل برون آوردن است
با قناعت بس غنی خواهی شدن
در شداید آهنی خواهی شدن
ازغنا دل همچو دریا می شود
مالکِ گنج وگهرها می شود
هرکه شد قانع، فِسرده ناشود
حالِ مکنت دردلش پیدا شود
این گهر، آتش به قِسوَت می زند
شعله بر انبارِ نخوت می زند
روح را پاک ومعطّرمی کند
لایق احساسِ برتر می کند
مهربانی در وجودت می تَنَد
موجِ گرما را به خونت می زند
انفجارِعشق حاصل می شود
ریشه های رَشک ، زایل می شود
مالکِ این گنجِ بی پایان شدن
یک دلِ خوشنود را شایان شدن
امن و آرامش نثارت می کند
کاخِ بهروزی ، عمارت می کند
کاخی ازجنسِ ستاره ، جنسِ مَه
بی سوار و بی حَشَم بی پادشَه
هیچ ناکس را به آنجا راه نیست
هیچ کس درآن سرا گمراه نیست
هرچه بینی نعمتِ آزادگی است
نُزهت و نیکویی و دلدادگی است
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 23 تیر 1400 11:48
درود بر شما