بی تو هوای خاطرم ، سرد و فسرده می شود
پیکرِ نیک بختی ام ، به هم فشرده می شود
عرصۀ آسمانِ سر ، بستر یأس و خستگی
قدرِ ستاره های آن ، چه کم شمرده می شود
تا به سرای خاطرم ، سرزده سر نمی زنی
پهنهٔ سرزمین دل ، به غم سپرده می شود
دار و ندارِ زندگی ، بی تو چو بارِ هیزمی
رو به شرارِ گلخنی ، بر سرِ گُرده می شود
آه ، که نیشخند تو ، تیشه به ریشه می زند
چهرۀ روز و شام من ، سیاه چُرده می شود
باده بدون روی تو ، هوش ز سر نمی برد
سوزش کام را ولی ، آش نخورده می شود
بانگِ سَحَر که می رسد ، پیاله ها درپی هم
هرچه اثر نمی کند ، دوباره خورده می شود
بی تو غزال واژه در ، دشت ادب نمی دود
وزن و ردیف و قافیه ، زِ یاد برده می شود
بس که به زردیِ رُخم ، هیچ نظر نمی کنی
رنگِ طراوت از دلم ، پاک سترده می شود
قلعهٔ امنِ خوش دلی، دستخوشِ گرد و غبار
ساحت هستی ام پر از، غبارِ مرده می شود
کوزهٔ عیش من اگر، پر نشود ، به دستِ تو
کاسهٔ پر ز خون دل ، به رنگ دُرده می شود
کشور جسم و جان من ، فتح به دست اهرمن
پرچمِ حال و روز من ، به غم سپرده می شود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 10 امرداد 1400 09:35
درود بر شما
ایمان جلیلی 10 امرداد 1400 22:36
سلام و درود استاد کرمی عزیز، می آموزم از قلم توانای شما