نا دیده به دیدارِ سراب آمده ام
دل تنگ ز آمالِ برآب آمده ام
از طعنۀ یار و دامِ بیگانه چنین
آکنده از احساسِ خراب آمده ام
باچهرۀ پرچین و نگاهی به قفا
با موج به دنیای حباب آمده ام
با بازی روزگار ِبی مهر و وفا
تا محضر مرموزِ عذاب آمده ام
با کولۀ پُر زِ پاسخی سینه گداز
ده گونه سؤالِ بی جواب آمده ام
از سردی بی حسابِ ایّام خزان
از ترسِ جوابِ بی حساب آمده ام
از جانبِ گردبادِ بی نام و نشان
تا گوشۀ سختِ این جناب آمده ام
دلگیر و دل آزرده ز دلدارِ کهن
در بسترِ تازگی به خواب آمده ام
خسته شدم از کتابِ تکرارِ خودم
با قصد مرورِ صد کتاب آمده ام
همبازی آسمان و همرنگ زمین
عریان و رها و بی نقاب آمده ام
از قعرِ سکونِ و شب تاریکِ رجا
برعرشۀ امّید و شتاب آمده ام
آرام تر از صدای پاهای اَجَل
بی تاب تر از تارِ رباب آمده ام
با وعدۀ آب و دانه ، گُمرَه نشدم
ناکام ، به دنبال شراب آمده ام
با این که نِیَم خبره به انواع گهر
من در طلبِ گوهرِ ناب آمده ام
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 24 امرداد 1400 10:32
درود بر شما