خواب دیدم شده ام طرد من از پیشگهت
تا که چشمم نخورد پیچ، دگر بر نگهت
هیچ از جام نگاهت، نَچِشَم مِهر که هیچ
بلکه کوتاه شود، دست من از، بارگهت
صبر کردم که زمان قلب تو را نرم کند
سنگ تر شد دل تو تارتر از قبل، رهت
من که سرباز سرافراز تو بودم، همه جا
رفته بود از کف من، جایگهم در سپهت
تو همان پادشه و تاج، همان تاج که بود
من همان عاشق و آوارهٔ در راه و چَهَت
خواستم باد، وساطت کند این، غائله را
تا نگشته ز غمت، کوهِ وجودم چو کَهَت
باد، توفان شد و از خلسه، درآورد مرا
ابر، باران شد و پاشید به آن روی مَهَت
چشمِ من باز شد و باز به من زخم زدی
با دو صد ناز و همان، خندهٔ پر قاهقهت
گرچه شد خوابِ پریشانی من ختم به خیر
همچنان هست ولی، خاطرِ من خوابگهت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 17 دی 1402 09:12
لطیف و دلنشین
محمود فتحی 19 دی 1402 07:27
درود خیر باشد لطیف بود