ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
"حافظ"
تقدیر بین ما خطِ فاصله کشید
از چشمِ ماهتاب، یکی اشکِ خون چکید
عفریتِ جهل و خشم قدم بر زمین گذاشت
تیغِ فلک به تفرقه، عشاق، سر برید
در بوستان، علف هایِ هرز قد کشید
گل در فراقِ یارِ غمین، جامه ها درید
از هم گسست محفلِ یارانِ آشنا
مهر از میانشان شد و یکباره کین رسید
دلها که هر نفس ز میِ وصل مست بود
آتش گرفت و آه به گیراندنش دمید
کو محرمی که بر سرِ چشمی نهد قدم
یارب چگونه از کفمان رفت بختِ سعید
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید که رختِ خویش از این ورطه برکشید
۲۵ تیر ۱۴۰۰
#جواد_امیرحسینی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 26 تیر 1400 00:26
علی آقا اخوان ملایری 26 تیر 1400 13:42
درودها بر شما استاد ارجمند
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
دستمریزاد
قلمتان نویسا
محمد خوش بین 26 تیر 1400 18:41
سلام و درودها استاد عزیز
بسیار زیبا تاثیر گذار و تامل بر انگیز سروده اید
آفرین ها
علی معصومی 26 تیر 1400 22:50
درود و عرض ادب
و ارزوی سلامتی ان ارجمند
کاویان هایل مقدم 27 تیر 1400 07:46
باری دوست من:
آن روز که توسن فلک زین کردند
آرایش مشتری و پروین کردند
این بود نصیب ما زِ دفتر قضا
ما را چه گنه، قسمت ما این کردند
قلمتان همواره چنین پربار
شبنم رحمانی 28 تیر 1400 17:54
درود بر شما .بسیار زیبا و دلنشین سروده اید