یک بوسه دهی، از تو دگر هیچ نخواهم
با من سخن از صبر نگو، دلبر ماهم!
در چشم من انگار جهان پیلهیِ تنگی ست
از بس که به در مانده شب و روز، نگاهم
این شک، چو خوره روح مرا می خورد آخر:
"جز عشق تو ای دوست، چه بوده ست گناهم؟"
وقتی که جهان را به دو چشمان تو دادم
جز دستِ نوازشگرِ تو، چیست پناهم؟
این موی سفیدم که شده آینهیِ دق
شاید که گره خورده به اقبال سیاهم!
یک عمر به پایِ تو نشستم که بیایی
انگار که از روز ازل چشم به راهم
دنیایِ بدونِ تو عجب جایِ غریبی ست
تاوان چه جرمی شده این عمر تباهم؟
#جواد_امیرحسینی
مرداد ۱۴۰۱
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 22 امرداد 1401 10:36
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
زهرا آهن 24 امرداد 1401 16:52
درود بر شما
قلمتان نویسا
شاد و پیروز باشید
فاطمه شایگان 25 امرداد 1401 10:01
سلام ودرودهای فراوان برشما گرامی ارجمند
بسیار بسیار زیبا ست
قلمتان نویسا