آفاق فرارو
تاب من برده ای و شانه به گیسو زده ام
آمدم سمت دو چشم تو و اردو زده ام
چون زلیخا شده ام شهره و افسانه شهر
در پی عشق چنین بانگ هیاهو زده ام
گرچه آشفته ترین عاشق شهرم، نگران...
نیستم، چنگ به آفاق فرارو زده ام
مثل رویایی و من با همه ی باور خود
-تا که هوشیار شوم-پیش تو زانو زده ام
چشم بر دلهره ام بسته و اندر پی تو
هر کسی نام تو را برد به او رو زده ام
و به دنیا ی غریب و همه ی حسرت خود
دوختم چشم، چنین پرسه به هر سو زده ام
همچو دیوانه پی ات آمده ام بی پروا
دل خود را به بیابان و به هر کو زده ام
صید کن ماهی خود را بغل ساحل غم
مثل یک قایق دریا زده پهلو زده ام
شاعر: مرضیه رشیدپور(کیمیا)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 07 اسفند 1400 13:55
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
مرضیه رشیدپور 08 اسفند 1400 10:00
درود و سپاس بزرگوار
فرهاد احمدیان 07 اسفند 1400 22:55
سلام عرض میکنم خدمت خانم رشید پور غزلی بسیار دلنشین و زیبا سرودید پاینده باشید
مرضیه رشیدپور 08 اسفند 1400 10:01
سلام. سپاس از مهرتان
حسن مصطفایی دهنوی 10 اسفند 1400 07:27
درودها بر شما بانو
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید