تو ماهی ، آسمان نه ، که خدا به تو می آید
در این سر زمین عجایب ، وفا به تو می آید
تو مهربانی ، در کلام شرم و حیا داری
اما ، وقتی میخندی ، زیبا به تو می آید
بانوی غزل هستی ، همچو گل ، هر جا
شعر و غزل باشد ، شُعرا به تو می آید
بانو می دانم نمیخواهی دلت با من باشد
ولی اشک نه ، عجیب این چشمها به تو می آید
تو نمی دانی ،ولی وقتی به فکر می روی
جلوی چشمم، صدها ،چرا به تو می آید
تو ماهی ، آسمان نه ،ستاره نه ، خدا نه
بلکه عجیب ،آن عینکها به تو می آید
عزیز حسینی
۱۴۰۲/۸/۱۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 آبان 1402 11:38
.مانا باشید و شاعر
سروش اسکندری 15 آبان 1402 07:32
جناب حسینی درود بر شما