آخرین نوشته ها

معرفی کنید

    لینک به آخرین اشعار :
  • لینک به دفاتر شعر:
  • لینک به پروفایل :
3 Stars

موسی و شبان

ارسال شده در تاریخ : 02 آذر 1400 | شماره ثبت : H9418898

موسی و شبان
دید موسی یک شبانی را لب آزاد راه
با زبان خود همی گفت ای خدا و ای اله
دستهای لاغرش را سوی خالق باز کرد
شکوِه خود با خدایش نم نمک آغاز کرد
صبح تا شب در کنار راهها دلواپسم
کس نداند حال ما را ناتوان و بی کسم
تو کجایی سهم من از چرخش دوار چیست
خواهرم بی کفش باشد پس بگو مسئول کیست
گر لباسم زشت می باشد دلم آئینه است
از هجوم سنگ بی عدلی چنین پر کینه است
کاش باشی یک شبی همراه من مهمان ما
تا ببینی وقت شامی سفره بی نان ما
می شود گاهی دل بشکسته من وسوسه
کاش بودم مثل همسالان خود در مدرسه
مطمئنم گر بدانی حال و روز مادرم
یا ز بی کفشی ببینی گریه های خواهرم
 درد ما را همچو درد خویش درمان میکنی
کارها را اندکی بر ما هم آسان میکنی
خرج نان خواهر است این دسته گل پرپر مکن
تو مرا شرمنده از دلخواهش مادر مکن
راه را خلوت مگردان از ترافیک گران
از ترافیک عاید ما میشود یک لقمه نان
بار الها رفت از دنیا پدر با حال زار
 مادرم در کنج کلبه مانده است چشم انتظار
دوش حال مادر بیچاره من شد خراب
از نهانی اشک های خواهرم گشتم کباب
خواهرم با سن خُردش حس خواری میکند
مادرم از گشنگی شب زنده داری میکند
این چه وضعی و چه حالی ، وین چگونه زندگی است
وضع و حال زار ماها بر تو هم شرمندگی است
گاه ما محتاج می باشیم بر یک نان شب
اندکی واضح بگو داری چه چیز از ما طلب
مادرِ آن نور چشمی رفت شهر لاس وگاس
 مادرِ من بگذرانَد عمر با کهنه پلاس
سهم ما را کرده ای یک کلبه ای تنگ و نمور
قیمت ویلای بعضی ها کرور اندر کرور
زیر پای نور چشمان لند کروز و دانگ فنگ
قسمت ما پس چرا شد کفش پاره پای لنگ
این چه عدل و وین چه داد است از چه میگویی سخن
سوختم طاقت ندارم لای پاره پیرهن
دوش بردم پیش قاضی شکوه ای با عرض حال
امتحان است گفت از سوی خدای لا یزال
بسکه خورده پای من بر سنگ گشته سنگ پا
امتحان از نور چشمی ها  بگیر از ما چرا؟
آزمودی بسکه ما را با کژی ناراستی
راستی را از دل پر خون ماها کاستی
کاسبی میکرد گویا  آن شبان خردسال
خسته بود اندر میان ازدحام و قیل و قال
روزها اندر بیابانها شبانی میکند
عصرها هم در خیابان جانفشانی می کند
غرق اندر دود و دم از صبح تا شب گل فروش
دستهایی لاغر و از پای تا سر ژنده پوش
کرد موسی اندکی دقت به وضع و حال وی
دید کلًّا  دسته ای گل میشود اموال وی
اندک اندک روز رفت و چون هوا تاریک شد
رفت موسی نرم نرمک سوی وی نزدیک شد
گفت موسی آن شبان را هان! سراسر گوش باش
مژده ای دارم برایت لحظه ای خاموش باش
از شراب ناب رحمت بر تو جام آورده ام
از خدایم من برایت یک پیام آورده ام
سرنوشتت را خدایت عاقبت نیکو سرشت
جایگاه تو در آن دنیا شود باغ بهشت
چون شبان این قصه را از جانب موسی شنید
در خیابان می دوید و جامه خود را درید
های هایِ گریه سر داد آن شبان بینوا
سر بسوی آسمان کرد و شد از موسی جدا
گفت گویا قصد داری بر سر کارم نهی
 وعده های خوب و خوش را بر سر خرمن دهی
جان موسایت خدا دیگر تو ما را خر مکن
گفت بر موسی تو هم زین کارها دیگر مکن

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 142 نفر 196 بار خواندند
امیر عاجلو (02 /09/ 1400)   | خسرو فیضی (02 /09/ 1400)   | امیر وحدتی (05 /09/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (02 /09/ 1400)  خسرو فیضی (02 /09/ 1400)  
تعداد آرا :2


نظر 4

  • امیر عاجلو   02 آذر 1400 15:17

    لطیف و دلنشین applause applause

    • امیر وحدتی   05 آذر 1400 15:32

      سپاس جناب عاجلو. مانا باشید.????????????

  • خسرو فیضی   02 آذر 1400 18:49

    . با درودم نیک rose
    . استاد عالی مقام شعری با اندیشه ای نو
    و احساس درست که نشانی از تسلط
    فکری و آگاهی لازم است را از شما شاعر توانمند خواندم
    . نیز بیاد آوردم دوران کلاس چهارم دبستان را و موسی و شبان را winking
    . دید موسی یک شبانی را لب آزاد راه . . laughing laughing rolling on the floor
    . با زبان خود همی گفت ای خدا و ای اله
    . دستهای لاغرش را سوی خالق باز کرد
    . شکوِه خود با خدایش نم نمک آغاز کرد
    . صبح تا شب در کنار راهها دلواپسم . . laughing laughing rolling on the floor
    . س نداند حال ما را ناتوان و بی کسم
    . تو کجایی سهم من از چرخش دوار چیست
    . خواهرم بی کفش باشد پس بگو مسئول کیست . . عمه بنده laughing laughing rolling on the floor
    . ر لباسم زشت می باشد دلم آئینه است
    . از هجوم سنگ بی عدلی چنین پر کینه است
    . مطمئنم گر بدانی حال و روز مادرم
    . یا ز بی کفشی ببینی گریه های خواهرم
    . درد ما را همچو درد خویش درمان میکنی
    . کارها را اندکی بر ما هم آسان میکنی
    . خرج نان خواهر است این دسته گل پرپر مکن
    . تو مرا شرمنده از دلخواهش مادر مکن
    . راه را خلوت مگردان از ترافیک گران . . tongue winking laughing laughing
    . ز ترافیک عاید ما میشود یک لقمه نان
    . بار الها رفت از دنیا پدر با حال زار
    . مادرم در کنج کلبه مانده است چشم انتظار
    . گاه ما محتاج می باشیم بر یک نان شب. . . crying crying crying
    . ادامه دارد

    • امیر وحدتی   05 آذر 1400 15:30

      استاد بزرگوار، یک روز پسر نوجوانی را که درون سطل
      زباله را می گشت، به پسرم نشان دادم و گریه کردم.
      همچنیین بچه سالانی که در کنار بزرگراهها کاسبی از
      جمله گل فروشی می کنند، حالم را خراب می کنند و از
      اینکه از دستم کاری بر نمی آید، خجالت می کشم.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا