جانا بگو که تازه برایت چه آورم؟
سوغاتی از جهنم هجران نیاورم؟
از برکهای که در غمِ تو پر تلاطم است
نعشِ دلی شکسته و تنها، درآورم؟
در من به جز سکوت صدایی شنیده نیست
از آهِ سرد و خسته دعایی برآورم؟
جسمم میان جمع و نگاهم به روبروست
در عمق خاطرات نگاهت شناورم
دیریست رفتهای و من اما هنوز هم
هرلحظه بینمت که نشستی برابرم
گویند میرود زدل آنکس زدیده رفت
کی میروی ز قلب من این نیست باورم
#احمدصیفوری
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 08 اسفند 1400 20:22
سلام ودرود