(محرم اسرار)
هر بی سر و پایی را مکن یار تو عاقل
عقلت به کجا رفته خِرد را چه بی عاقل
هر ره گذری را تو مکن محرم اسرار
درخواب فرو رفته چه داند غم بیدار
غمخوار کسی باش که غمخوار تو باشد
دلدار کسی باش که دلدار تو باشد
پشت در بسته تو نشین طبع بلندی
هرگز نتوانی ببری کوه به بلندی
بر ابر نبند دل که چرا ابر ذلیل است
با بادی رود جاییکه خاشاکی عزیز است
هرگز تو به نوری که زوال است چو شمعی
مکتوب نکن نامه ای هرگز تو به جمعی
با خنده ای مجنون شوی بر گریه در آیی
با گریه ای مغبون شوی پس خوارِ سرائی
با عقل بیاندیش نه با حاکم بی عقل
چون حکم خداوند به عقل است نه بی عقل
بر هیچ کسی راز مگو حتی به همسر
چون گفته شود راز دگر نیست هوا پَر
یک دوست عاقل بِه از کل جهان است
جاهل چه داند که جهان را چه نهان است
بر پیکر بی جان نشین عمر به باد است
جان سیرت زیباست نه رخهای چو ماه است
دریای تلاطم به یقین امن تر از چسیت
آن یاری که در یاری او رنگ خدا نیست
دنیا به چه مانَد مگر غیر حباب است
دوستی که فقط دوستی او نان و کباب است
چون نان وکباب خوردی دگر معده به هرچیز
راضی نشود همچو کسی بسته اش دلش میز
آن گاه به تشخیص نیاید که تمیز است
فرمانبر ابلیس شده و عاشق میز است
حافظ چه سُرایی در این موقعی از شب
دلخسته شدی آمده ای از چه بر این تب
در حفظ خدایی تو حافظ برو خوش باش
در گیتی کتابت به تو داده برو خوش باش
در محضر اویی تو حافظ تو یقین دادن
بیهوده نکن عمر به پایان تو خدا خوان
ای بنده ی خوشبخت خدا حافظ دوران
بینا به رفاقت تو بگیر نه اهل کُوران
با اذن خدا گشتی تو شاعر به کتابش
در عهد خدایی و خدایت به خطابش
صدها و هزاران کلمه داده به عزت
ترکیب تو کردی و شدی حافظ دولت
بیست و سه هزار بیت سرودی تو به ثلثی
ان شاءالله شود صدها هزار بیت به کلی
چه جزئی چه کلی تو فقط ذره ی خاکی
با اذن خدا گشتی کنون کاتب پاکی
دنیا را رها کرده ای حافظ تو بهرحال
با عشق محمد شده ای کاتب احوال
آیات خدا را که مدون به کتاب است
به شعر سرودی و جهان را تو خطاب است
تقدیم نما شعر و کتاتب به علی تو
تقدیم نمود کل جهان را به علی هو
ای اهل جهان حافظ حقیر است بدانید
گر شوکتی یافته ز خداست گفت بدانید
تو اگر اهل دلی حافظ همانا چو گُلش
حیف که مامور شده تا فاش نکند راز دلش
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 اردیبهشت 1401 16:31
درود بر شما