در خون کبوترانگیم خانه کن!
شالیزهای سرد توکوشیما در باد..
در امتداد برفزار بلیغ بایست!
تا نام موعود شرقیم
تا بیگاه...
نگاه کن!
از پشت میله ها
قوهای توندرا
به کانون ابرهای عبث خیره اند
مرا در آغوش بگیر!
-بی آنکه زن میانسال
از کبودیهای تنم عکسی بگیرد-
این منم
که قرنها در انتظار تو مرده است
بی آنکه شبی نیامده باشی
.
.
.
میبوسمت
در التهاب شمع های یخ
در نامه های پرترانه ی کوچ
با بالهای سربی سرکش
بی تو
این همه توت سیاه یتیم میماند
آه...
شعرهای شکسته ی من
با کشتیهای شبزده خواهد رفت
تا تنگی دلی
تا اسکله ی عاشق
مرا ببوس!
که حک میشود آتش دیرپای معابد
بر این گراور مشرک
.
.
.
در موج جیوه-خوانی مهتاب
به خواب میرود
تقدس لبهایت...
- افسوس٫ افسوس
ما همه زلزله خیز و تنهاییم-
بیااا
در اقیانوس بنفش دستهایم آشیانه کن!
بر گنگی درخت پیراهنم
شکوفه های عطارد و گیلاس٫
در انتظار تواند
ما که عطر شراب را میشناسیم٫٫
در زخم خفته ی جنگلها
ما که ...
سالهای بسیاری گریسته ایم
در آهنگ دامن زنان کابوکی...
اکتبر2018
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 25 آبان 1401 13:28
.مانا باشید و شاعر
کاظم قادری 28 آبان 1401 00:56
سلام و درود
بی آنکه شبی نیامده باشی یعنی هر شب آمده ای بی وقفه و در مصرع قبل صحبت از قرنها انتظار است
تناقض دارند باهم؟؟؟؟؟؟