چهل, سه سال خسَّت..! خسته ازتیک تاک عقربک ها. که هنوزراه رفتن نمی دانند..! می دوند .. آنکه دست روی شانه ام , بانوازش قدکشید..! علی ای حال سنگین سلاحِ بیداد..! می کشد به گُرده... سیدیحیی حسینی امیراباد خراسان شمالی شیروان
شاعر نمی خواهد که این شعر را نقد کنید.
درود بر شما
باسلام سپاس ازحضوردائم ات استاددوروها ????????????????????????????
بااهدای سلام استادمعصومی باحضوروزین ونگاه پرمهرحقیرانه ام راروشن کردید درودها-----------بخاطر توبگذار سر به سینه من تا ببینی امصبحی بیا به باغ دلم تا بچینی امتو مثل کهکشان پر از نور باوریمن انعکاس خسته ی بی زمینی امای جلوه های آینه ی نوجوانی امیکشب بیا بگوشه خلوت نشینی اممثل انارِ مملو ام از گوهری که تومیریزی از نگاه خودت توی سینی امای خرمن بهانه ی هر بی قراریمای اشنای خلسه هر خوشه چینی امباور نکن که میبرم از خاطرم تو رادلبسته ی تو ام به خدا، اینچنینی امشادم به شادی تو که شادانه ی منیماندم به خاطر تو اگر برگزینی ام
هزینه کتاب + هزینه ارسال از طریق پست
نظر 4
امیر عاجلو 04 مهر 1401 09:39
درود بر شما
سیدیحیی حسینی 08 مهر 1401 23:15
باسلام
سپاس ازحضوردائم ات استاد
دوروها
????????????????????????????
علی معصومی 08 مهر 1401 16:15
سیدیحیی حسینی 08 مهر 1401 23:11
بااهدای سلام
استادمعصومی باحضوروزین ونگاه پرمهر
حقیرانه ام راروشن کردید
درودها
-----------
بخاطر تو
بگذار سر به سینه من تا ببینی ام
صبحی بیا به باغ دلم تا بچینی ام
تو مثل کهکشان پر از نور باوری
من انعکاس خسته ی بی زمینی ام
ای جلوه های آینه ی نوجوانی ام
یکشب بیا بگوشه خلوت نشینی ام
مثل انارِ مملو ام از گوهری که تو
میریزی از نگاه خودت توی سینی ام
ای خرمن بهانه ی هر بی قراریم
ای اشنای خلسه هر خوشه چینی ام
باور نکن که میبرم از خاطرم تو را
دلبسته ی تو ام به خدا، اینچنینی ام
شادم به شادی تو که شادانه ی منی
ماندم به خاطر تو اگر برگزینی ام