گیاهی ام که جز چون خار به پیش پا نمیرویم
و چون سرو سهی بر عالم بالا نمیرویم
شکسته گان را اینطور میسر عادتی باشد
شکستم، و جز دل های خسته ها نمیرویم
به پیش پای مغروری لگد مال گرچه هم شدم
ولی جز پیش پای او و هم هرجا نمیرویم
یکی روزی بگفتم عشق را وداع ولی سوزی
بزد بر قلب سنگینم به لرزش تا نمیرویم
آزآن لرزش چون بی آب گیاهی خشک گردیدم
چه سوزی بود چه سازی دیگر حتا نمیرویم
به توبه نزد عشق سر را خمیده کردم و گفتم
به بهانه های این و آن مگر اما نمیرویم
میمانم تا خزانی در رود از فصل امیدم
روزی فصل بهاری میرسد حالا نمیرویم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 12 شهریور 1401 17:30
سلام ودرود