ندانستی اگر دانسته بـــــــــــودی
شدی پیروز اگر در آزمــــــــودی
کنون از خویش و من خرسند بودی
واز احل و بیت نژند بــــــــــــودی
به قدری تـــــــــو رسیدگی نمودن
باتو در سختی و سستی ها بودند
بلی بود کــــــــــار این مرد فداکار
که میکرد هرچه داشت را ایثـــار
قشنگی در خودش می نازید بسیار
می بودیم به هم پرستار و دست یار
چو مینمودیم زمزمه گـــــــــــاهی
باشور و شوق و با صد سوز و آهی
ویـــــــاگر خنده یی سر میگرفت گه
تـــــــــــــو میگفتی و میگفتم به به
چـرا پس پیوند یــــــــــاری گسستی
کشیدی از من عــــــــــــاشق دستی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 29 دی 1401 18:15
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید