شعر آجر خیال
لبخنــد محــو در مه,ای شـانه ی شبانه
ای صبـح بی تبلــور,ای شــام عاشقانه
ای بــاد بامــدادان,ای نـوگل بهــاران
ای ماه بی ستاره, بی وصف یک بهانه ،
برخیز و رقص بردار ، پروانه وار در من
از عطر تو طراوت ، پیچیـده تـوی خانه
ای چشم های گنجشک، ای گامهای گربه
ای لحجـه ی قنــاری ، ای نـاز آهــوانه
بار دگــر صدایت,آن شیــوه ی بیـانت
لغــزید تـوی گـوشم , طناز و دلــبرانه
از آجـــر خیالـت دیوانه خانه ای ساخت
مهمان شدی بفرمـــا نـان و گـل و ترانه
چون شب پره پی نور,آنقــدر من دویدم
تا سوخت قلب خورشید ,اورد مرا به خانه
قدم به روی بال پروانه ای نهادم
با کوله باری از تو شدم به شب روانه
سبزینه ی نگاهی یکدم نوازشم کرد
حس میکنم که دستی روییده روی شانه
روی حصیر چشمت،گنجشک دل نشسته
دمیده حجـم لبخند ، معصوم و کــودکانه
ناگــاه ، نوازش باد ، ویرانه کرد خیــالم
دزدید چشــم بیـدار ، پرنــده را ز دانه
رمیــد غــزال شعــرم از دفتر سپـیدم
امید برگ سبزی ،خشکید روی شاخه
ناگـاه مثـل ماهـی لغــزیدی از قنوتـم
من را به خود فراخواند آغوش رودخانه
خواب بود آن خیالت بیدار شدم دوباره
لعنت بر این هیاهو این قلب تکه پاره
سیناعباسی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 28 آبان 1401 10:03
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید