ببین قصه ها را پر از غصه اند
ز غمها دلها آزرده اند
ببین قصه گو هم دگر پیر شده
توانی نمانده زمین گیر شده
ببین از غم این غصه ها
کمر ها شکسته چهره ها پیر شده
به رنگ رخسار مردم نگر
که چون زرد چوبه زرد و دلگیر شده
چرا حرفها تلخ هست و تند
گریبان گرفته و در گیر شده
چرا رفت لبخند بهار
چرا گل نخندید و دلگیر شده
چرا نیست از عاشق خبر
مگر عشق هم زمینگیر شده
چرا آسمان ابر ها را ندید
که باران نیامد ،چرا دیر شده
زمینها خشک و بی آب و علف
پرنده ،خزنده،چرنده ز این درد بی درمان غافلگیر شده
محبت به ایتام و در ماندگان
کجا رفته
یتیم هم دگر از نوازش نومید شده
فقیر هم دگر دست خود را نکرده دراز
چرا
جیب رهگذر هم خالی شده
خدایا خودت گفتی مستجاب میکنی
دعای که ز اخلاص به سویت رود
نمیدانم اخلاص ما کم شده
که یا وقت دعا هم دگر دیر شده
ملائک شما ها وساطتت کنید
که باران ببارد مراتع دو باره سرسبز شود
محبت،گذشت ،انسانیت
به جان بشر چو باران ببارد به این سرزمین
ببینیم که خشکسالی رفته
دوباره رودها جاری شده
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 16 خرداد 1402 12:50
.مانا باشید و شاعر