بنشین کنار من
بی مقدمه بگو ؛
که تو هم
از آن غربت دهشتناک سکوت می آیی نه؟
عجب است ؛
که هنوز گوشه ای
برای دفن ضایعات انبار ذهن مسموممان هست ...
عجب است؛
که هنوز لبها بدون تاوان تکلم می جنبند...
اصلا بیخیال؛
بنشین به پای حرفهایم که من و تو
رازهای نگفته زیاد..
درد های نهفته زیاد...
و شبهای نخفته زیادی داریم
بگذار بگوییم
که وقت مانده کم است
و شب دارد در آخرین سنگرش تنهایی جان می دهد..
و آه اصلا یادم نبود که تنهایم
تقصیر این آیینه است که به من گوش می دهد...
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 24 تیر 1402 12:30
.مانا باشید و شاعر