نه جالیزی به جاماند و نه ردی از مترسک ها
نه دریایی خروشان است از پرواز لک لک ها
چه بی اندازه خاموش است ،جهان کوچک انسان
چه مرگی خفته در بغض سکوت جیرجیرک ها
ز سر دیوانگی ها کن که بر دنیا حسابی نیست
جهان افتاده در دست ملیجک ها و دلقک ها
اگر یک روز آغوشم پر از امواج و طوفان بود
کنون رودخانه ی پیرم ،میان دست جلبک ها
رها افتادم از عالم ولی هم صحبت خویشم
شبیه کودکی تنها به آغوش عروسک ها
تمام زندگی ما بیان قصه ای تلخ است
چه باید کرد جزسازش بر این ناچیزو اندک ها ....
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
آرزو بیرانوند 01 بهمن 1402 17:45
من نیز به شما تبریک میگویم بابت این شعر زیبا ولی یک سکته ی کوچک را دیدم در مصرع دوم که اگر اصلاح شود شاید شعرتان بی نظیرتر شود و اگر ویرایشش کنید به گفته ی جناباقای کارگر بسیار عالی میشود،در ان حد نیستم که بگویم چه جای مصرع دوم بنویسید زیرا خودتان شاعرترازانید که بتوانید جای کلمات شعرتان کلمات باارزش تری بگذارید،موفق باشید⚘️