《هوای سرد》 غزل
کمرها خم ، جگرها خون ، نفس در سینه زندانی
در اینجا سفره ها خالی نمانده لقمه ی نانی
به پای رهگذرها غُل در این زندان بی دیوار
هوای آسمان تار است و خورشیدی که زندانی
شب تار است و کوری بی عصا طی می کند این رَه
در این ظلمت نمی باشد فروزان ماه تابانی
در این دوران که توسن گشته یابویی که می لنگد
سوار اسب وحشی می شود این نفس حیوانی
شده خاکستر این آتش در آن گرما نمی باشد
تمام فصل دوران گشته سرمای زمستانی
شده سجّاده ها رنگین به تزویر و ریّا امروز
فقط بوی ریّا می آید از دین مسلمانی
رَهش گم کرده آدم می رود بیراهه در ظلمت
به گردنها زده افسار محکم خوی شیطانی
به مسلخ می برد این بَره ی جان را هوای نفس
در این بیراهه خوی آدمی گردیده قربانی
شده جشنی که در آن کرکس و کفتار و روباه است
به گِرد لاشه ی گندیده سورِ سات و مهمانی
هوا سرد است و تاریک است امشب《مخلص صادق》
نمی باشد چراغ روشنی در شام ظلمانی
پنجشنبه۱۴۰۰/۳/۲۷
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 3
حفیظ (بستا) پور حفیظ 20 شهریور 1402 14:10
درودها جناب استاد دهقانی زیبا بود
حفیظ (بستا) پور حفیظ 20 شهریور 1402 14:14
باعرض پوزش جناب استاد صادقی
محمدهادی صادقی 21 شهریور 1402 23:57
درود و سپاس از نگاه زیبایتان