«یادش بخیر»
روزی ز این باغ خزان آن بلبل مستانه رفت
فصل زمستان گشت و زینجا شیر نر مردانه رفت
دیگر در اینجا محفلی روشن نشد با شور عشق
آتش زده در خرمن این مردم بیگانه رفت
سجّاده رنگین شد به بوی مکر و تزویر و ریا
بس باده ای نوشیده پیر مرشد میخانه رفت
دیگر نمی تابد در اینجا نور مهتاب شبی
ماه فروزان نیمه شب از بام این کاشانه رفت
دل جای غم گردید و شوری در میان خانه نیست
عشق و محبّت از میان محفل این خانه رفت
جام دلی بشکسته شد فرش زمین شد باده ای
از باده ی شیرین تهی گردیده این پیمانه رفت
هرگز نمی سوزد در اینجا بال یک پروانه ای
شمعی شده خاموش و زین ظلمت سرا پروانه رفت
دیگر نشد دُری گران در قعر دریایِ سیاه
خشکیده شد دریا ، ز اینجا گوهری دُردانه رفت
عاشق نشد دیگر کسی تا شهره ی عالم شود
مجنون لیلا بود و شیدا ، عاشق دیوانه رفت
دیگر ندیدم بعد از آن یک عاقل و فرزانه ای
ای «مخلص صادق» شبی آن عاقل و فرزانه رفت
یکشنبه99/11/5
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 03 دی 1402 08:51
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 03 دی 1402 13:41
درود و سپاس
سیاوش دریابار 03 دی 1402 11:17
آه از کودکی من
چقدر شیرین بود
آن همه دوستی ها
آه چقدر پاک بود
آه چقدر صفا بود
آه فقط خدا بود
سلام
امروز مهمان دفتر شعر شما بودم
لطف شما مستدام
قلمتان نویسا
عمر تان جاودان
محمدهادی صادقی 03 دی 1402 13:43
درود و عرض ادب جناب دریابار سپاس از نگاه زیبایتان