«گرداب»
چونکه طوفان شد به گرداب بلا کشتی نشست
استخوان کشتیِ طوفان زده در هم شکست
دیگر هرگز رنگ آبی را به خود دریا ندید
مرغ دریا پَر زد و بر بام آرامی نشست
ماهیِ لب تشنه در خون غوطه ور گردیده بود
رنگ خون شد آبیِ دریا ز آن روز اَلست
نور خورشیدی نمی تابید در دریای خون
خوی ماهی چونکه خون نوشید شد یک گرگ پَست
گوهر دُردانه ای در قعر دریایی نبود
مهربانیها در این دریای خون از هم گسست
آسمان دیگر نبود آبی برای پَر زدن
کینه ها و دشمنی ها بال و پَرها را ببست
از برای قامت خم ، کس نمی شد یک عصا
در چنین شام سیاهی کس نمی گیرد که دست
آدمی در خواب و گرگ نفس آدم خون طلب
تسمه ی افسار نفس آدمی ناگه چو رَست
در شب ظلمت کسی حق را به چشم دل ندید
جای حق اینجا همه گردیده بودند بت پرست
خاک آدم «مخلص صادق» ز اوّل پاک بود
کشتیِ آدم چرا در قعر مُردابی نشست؟
دوشنبه99/9/10
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 10 بهمن 1402 16:38
درود و سلام موفق و مانا باشید
محمود فتحی 13 بهمن 1402 09:22
سلام جناب صادقی بزرگ چگونه میتوان ازاین طوفان گرداب شوم نجات یافت
درود به مسایل شگفتی اشاره فرمودید دوست توانا قلمتان نویسا تر باشدگرامی