تنهاترین مسافر شهر شما منم!
تکثیر میشود غم پاییزی تنم!
در این غروب سرخ، پر از گریه میشوم!
آنگاه در تمام خودم موج میزنم!
در لحظهی جدا شدن از شهر خاطره
چیزی نمانده بود که در خویش بشکنم!
اندوه بیدریغ سفر در دو چشم من
تا عمق دور آینه در حال رفتنم!
شاید به سمت سادهی اعجاز میرود
هر لحظه مثل حادثه تکرار بودنم!
زیرا نهایت سفر من تولد است
در لحظههای معجزهی شعر روشنم!
در این سفر که بغض غزل شعر میشود
شاعرترین مسافر شهر شما منم!
شبنم حکیم هاشمی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 21 خرداد 1402 11:09
.مانا باشید و شاعر