مروری بسیار خلاصه بر زندگی تعدادی از مهم‌ترین زنان شاهنامه


می‌دانیم که شاهنامه‌ اثر فردوسی بزرگ شاهکار حماسی ایران است. در این کتاب بسیاری از ماجراهای اساطیری و تاریخی ایران در قالب نظم تألیف شده است. در لایه‌های این اثر نکات روان‌شناسی و جامعه‌شناختی بسیاری وجود دارد.
یکی از زیباترین ویژگی‌های شاهنامه حضور بانوان در آن است که نود و نه درصد آن‌ها شخصیت‌هایی ارزشمند و والا دارند. اکثر بانوان در شاهنامه دانا و شجاع و مهربان و وفادارند.

فقط سودابه، همسر کیکاووس (یکی از پادشاهان ایران) از معدود زنانی در شاهنامه است که شخصیتی ناپاک دارد.

حالا به طور بسیار خلاصه به معرفی تعدادی از مهم‌ترین زنان شاهنامه می‌پردازم.


فرانک، همسر آبتین، مادر فریدون (یکی از پهلوانان اسطوره‌ای ایران)

ضحاک خوابی می‌بیند که خوابگزاران آن را چنین تعبیر می‌کنند: در آینده پهلوانی به نام فریدون سلطنت او را را نابود خواهد کرد.
ضحاک فرمان می‌دهد که همه جا را به دنبال فریدون جستجو کنند و او را از بین ببرند.
فرانک که همسرش، آبتین، را ضحاک کشته است با تدبیر و عشق مادرانه پسر خردسالش، فریدون، را در مرغزازی پنهان می‌کند و به نگهبان آن مرغزار می‌سپارد که مراقب او باشد. بعد از چند سال ضحاک از حضور فریدون در آن مرغزار مطلع می‌شود، اما قبل از اینکه به آن‌جا برسد فرانک فریدون را به پناهگاهی در کوه البرز انتقال می‌دهد.
با وجود تمام این کوشش‌ها برای حفاظت از جان فرزند، هنگامی که زمان آن می‌رسد تا فریدون به یاری کاوه‌ی آهنگر بشتابد و بر علیه ضحاک مبارزه کند فرانک با شجاعت و سربلندی می‌پذیرد.
فرانک در شاهنامه مادر اولین قهرمانی‌ست که بر ظلم پیروز شد؛ مادری با تمام عشق و مهربانی، و با تمام خصوصیات یک زن شجاع و سربلند.

***

سیندخت، همسر مهراب ( پادشاه کابل) و مادر رودابه

رودابه و زال عاشق هم شده‌اند. و به طور مخفیانه با هم ارتباط دارند تا اینکه
سیندخت و مهراب از رابطه‌ی آن دو آگاه می‌‌شوند. مهراب به شدت خشمگین می‌شود. او با وجود اینکه خودش از زال در کشورش پذیرایی و مهمان‌نوازی کرده است دوست ندارد دخترش با یک پهلوان ایرانی ازدواج کند؛ زیرا می‌داند این کار خشم منوچهر (شاه ایران) را برمی‌انگیزد و ممکن است او به کابل حمله کند.
در واقع نیز وقتی سام ( پدر زال) و منوچهر (شاه ایران) از رابطه‌ی میان زال و رودابه باخبر می‌شوند به شدت با ازدواج آن دو مخالفند؛ چون خانواده‌ی مهراب از نژاد ضحاکند.
اما سیندخت دلش می‌خواهد دخترش رودابه به وصال زال برسد. از طرفی هرگز نمی‌خواهد که کابل در معرض خطر حمله قرار بگیرد.
حالا سیندخت باید طوری تدبیر کند که هم رودابه به وصال زال برسد، و هم کابل از خطر حمله در امان بماند. او ابتدا مهراب را آرام می‌کند و خشم او را فرومی‌نشاند، و بعد به قدم بعدی فکر می‌کند.
از طرف دیگر، در ایران، از پیشگویان و ستاره‌شناسان خواسته می‌شود که نتیجه‌ی این ازدواج را بگویند. آن‌ها بعد از ستاره‌بینی خبر می‌دهند که از این ازدواج پسری به دنیا می‌آید که در آینده پهلوانی بسیار بزرگ می‌شود و بسیار به ایرانیان خدمت می‌کند.(او همان رستم است.)
همه از شنیدن این پیشگویی خوشحال می‌شوند. اما هنوز مخالفت‌ها و خطرها کاملا برطرف نشده‌اند.
سیندخت تصمیم می‌گیرد به دیدار سام (پدر زال) برود، و با او صحبت کند.
پس با هدایای بسیار نزد سام می‌رود. پس از صحبت‌های سیندخت با سام،
و اطمینان از نتیجه‌ی خوب ازدواج مورد نظر، مخالفت‌ها و خطرها کاملا برطرف می‌شود، و زال و رودابه ازدواج می‌کنند.

در تمام این ماجرا، شخصیت سیندخت از چند جنبه واقعا تحسین‌برانگیز است:

در جایگاه مادر برای دخترش حق انتخاب قائل است و می‌خواهد به او کمک کند تا به خواسته‌‌اش برسد، چه بسا که می‌داند زال پهلوانی بزرگ و شایسته است.

در جایگاه همسر می‌داند چگونه با همسرش رفتار کند تا او را آرام کند و خشمش را فروبنشاند.

و در جایگاه زنی که مقام اول کابل را دارد می‌داند که بهترین راه این است که با یکی از بزرگان ایران مذاکره کند که صدالبته آن شخص باید سام (پدر زال)
باشد.
***

رودابه، دختر سیندخت و مهراب (پادشاه کابل)

رودابه آن‌قدر جسارت و شجاعت دارد که وقتی به زال علاقه‌مند می‌شود او را به کاخ خودش دعوت می‌کند. و در صحنه‌ای جسورانه گیسوان بلندش را از ایوان کاخش پایین می‌اندازد تا زال به عنوان طناب آن را بگیرد و بالا رود و وارد ایوان شود.(قطعا این صحنه برای شما هم مثل من یادآور صحنه‌ای از قصه‌ی راپونزل است.)
همچنین رودابه در مقابل خشم پدر تسلیم نمی‌شود که حتی می‌خواهد او را بکشد و سیندخت آرامش می‌کند.
رودابه با تمام مخالفت‌ها بر انتخاب خود ایستادگی می‌کند.

مسلما این جسارت و شجاعت و عشق و آزاداندیشی که در ماجراهای فرانک (مادر فریدون)، و سیندخت (همسر مهراب و مادر رودابه) هم به نوعی دیگر بیان شد نمایان‌گر اهمیت این صفات در زنان دوران باستان است.

***
تهمینه، دختر پادشاه سمنگان، همسر رستم

باز هم جسارت و شجاعت و آزاداندیشی در زنی دیگر که علاوه بر داشتن این صفات، بسیار هم صبور است.
تهمینه آن‌قدر جسور و شجاع است که وقتی رستم مهمان شاه سمنگان است خودش به اختیار و تصمیم خودش به دیدار او می‌رود. پس از آشنایی و دلدادگی، تهمینه و رستم ازدواج می‌کنند. و هنگامی که تهمینه باردار است رستم به ایران بازمی‌گردد. تهمینه پسری به دنیا می‌آورد که نامش را سهراب می‌گذارد. تهمینه‌ مشتاقانه درباره‌ی رستم با سهراب حرف می‌زند و صبورانه در این انتظار این است که پدر و پسر همدیگر را ببینند.
سهراب به ایران می‌آید، و طی ماجراهایی که مجال توضیحش در این‌جا نیست
به دست رستم کشته می‌شود. و برای تهمینه‌ی صبور پر از اشتیاق و آرزو، چیزی نمی‌ماند به جز داغ ماندگار.
شاید از یک منظر تهمینه مظلوم هم به نظر بیاید؛ زیرا زنی‌ست که همسرش او را در هنگام بارداری رها می‌کند!... این موضوع از جنبه‌های مختلف قابل بررسی است که مجالش در این‌جا نیست. برای رستم هیچ چیز مهم‌تر از ایران نیست، پس باید برگردد! اما عجیب است که تهمینه بر خلاف تمام بانوان دیگر همراه با همسر به کشور او نمی‌رود!!
و درضمن، این نکته هم قابل ذکر است که در همان ابتدا تهمینه به رستم می‌گوید که می‌خواهد با او ازدواج کند تا از نسل او پسری داشته باشد؛ یعنی شاید داشتن پسری از نسل رستم برایش مهم‌تر از این بوده که همیشه در کنار رستم باشد!
و اما با مرگ سهراب، تهمینه این بار مظلوم سرنوشت و تقدیر واقع می‌شود!

***

گردآفرید، دختر گژدهم (یکی از پهلوانان ایرانی)

وقتی بانویی لباس رزم می‌پوشد و به جنگ با لشکر دشمن می‌رود برای مخاطب بسیار جالب توجه است.

  وقتی نگهبان دژ سپید (یکی از دژهای ایرانیان) به دست لشکر توران که با سهراب برای جنگ به ایران آمده‌اند اسیر می‌شود گردآفرید لباس رزم می‌پوشد و به میدان نبرد می‌رود و با سهراب رودررو می‌شود.
پس از مدتی نبرد با سهراب، کلاهخود گردآفرید از سرش می‌افتد و  سهراب متوجه می‌شود که همرزمش یک زن است، و طی جنگ و گریز او را با کمند گرفتار می‌کند. گردآفرید برای نجات خود با زیرکی بسیار به سهراب می‌گوید که برای وجهه‌ی او خوب نیست که بخواهد بر یک دختر غلبه کند. و از او می‌خواهد که با هم سازش کنند و سهراب با او به دژ سپید بیاید. گردآفرید به سهراب می‌گوید که می‌خواهد کاری کند که دژ سپید و سپاهیان ایران در اختیار او قرار بگیرند و خودش هم با سهراب ازدواج کند.
اما وقتی به دژ سپید می‌رسند گردآفرید سریع  داخل دژ می‌‌شود و به بام دژ می‌رود و از آن بالا به سهراب می‌گوید که به سرزمینش برگردد، و او حاضر نیست با مردی از ترکان پیوند ببندد.(گردآفرید نمی‌داند که سهراب پسر رستم است و تبار ایرانی دارد.)
درست است که  گردآفرید فریب و نیرنگ به کار می‌برد، اما چون این نیرنگ در جهت دفاع از دژ سپید و سپاه ایران است شاید بشود با دیده‌ی اغماض به آن نگاه کرد.

***

فرنگیس، دختر افراسیاب (پادشاه توران)، و همسر سیاوش (شاهزاده‌ی ایرانی)

فرنگیس به همسری سیاوش درمی‌آید. اینکه چرا سیاوش با دختر پادشاه توران که دشمن ایرانیان است ازدواج می‌کند موضوعی است که چرایی آن   در کل ماجرای سیاوش و لایه‌های شخصیتی سیاوش مشخص می‌شود که مجال پرداختن به آن در این‌جا نیست.
در این جا فقط قصد این است که از شخصیت فرنگیس گفته شود؛ فرنگیسی که بعد از کشته شدن سیاوش به دست افراسیاب، به همراه پسرش (کیخسرو)، با گیو (پهلوان ایرانی) همراه می‌شود و به ایران می‌رود.
سیاوش که قبل مرگش، به نوعی کشته شدن خود و وقایع بعد از آن را پیش‌بینی کرده، وصیت کرده است که وقتی گیو به دنبال فرنگیس می‌آید با او به ایران برود.
در واقع، فرنگیس در وفاداری و عشقش به سیاوش سربلند است. و ضمن اینکه خاندان ایرانی همسرش را به خاندان پدری‌اش ترجیح می‌دهد، در عین حال نسبت به پیران (وزیر افراسیاب) قدرشناس است؛ زیرا پیران از او محافظت کرده است. بعد از اینکه افراسیاب سیاوش را می‌کشد،
فرنگیس در مویه و ناله و عزاداری افراسیاب را نفرین می‌کند. کارگزاران افراسیاب فرنگیس را بسیار کتک می‌زنند. فرنگیس فرزند سیاوش را در نطفه دارد. پیران او را نجات می‌دهد و به همسر خودش (گلشهر) می‌سپارد که از او محافظت کند. و فرنگیس در امنیت فرزندش را به دنیا می‌آورد.(قبلا پیران به سیاوش هم بسیار محبت کرده است، و بارها افراسیاب را از بدبینی نسبت به سیاوش بازداشته و هشدار داده است که او را نکشد. اما متأسفانه تلاش‌هایش نتیجه نداده است.)
در سفر فرنگیس و کیخسرو به همراه گیو به سمت ایران،  پیران به دنبال آن‌ها می‌آید و بین او با گیو نبردی درمی‌گیرد. گیو می‌خواهد که پیران را بکشد، اما فرنگیس به پاس محبت‌های پیران مانع این کار می‌شود.

***

جریره؛ دختر پیران (وزیر افراسیاب)، همسر سیاوش (شاهزاده‌ی ایرانی، و مادر فرود)

جریره همسر اول سیاوش است که قبل از فرنگیس با او ازدواج کرده است. او پسری به دنیا می‌آورد که نامش را فرود می‌گذارند.
در سال‌های بعد، وقتی کیسخرو، پسر فرنگیس و سیاوش، پادشاه ایران شده است و می‌خواهد به انتقام خون سیاوش به توران لشکر بکشد به طوس، فرمانده‌ی لشکر، می‌‌گوید که از مسیری که محل زندگی جریره و فرود است نروند تا یک وقت درگیری‌ای پیش نیاید و به فرود آسیبی نرسد.
اما طوس به حرف کیسخرو توجهی نمی‌کند و از مسیری می‌رود که کاخ جریره و فرود در آن‌جا قرار دارد.
از آن طرف، جریره و فرود وقتی سپاه ایران را می‌بینند بسیار خوشحال می‌شوند و فرود قصد دارد که به سپاه ایران بپیوندد. اما چند حادثه از سر سوتفاهم که مجال پرداختنش در این جا نیست باعث درگیری بین فرود و چند پهلوان از لشکر ایران می‌شود و فرود جانش را از دست می‌دهد.

دو موضوع که درباره‌ی جریره در این ماجرا مهم است یکی محبتش به ایران است که او هم مثل فرنگیس دل در گرو مهر سیاوش و خاندان ایرانی‌اش دارد. و آن یکی همراهی ناب مادرانه‌اش با فرود است، چه آن هنگام که همراه فرود از دیدن سپاه ایران خوشحال می‌شود و پهلوانان ایرانی را به او معرفی می‌کند، و چه هنگامی که فرود در حال جان دادن است و جریره مادرانه در کنارش ایستادگی می‌کند.

سرنوشت جریره واقعا سوزناک است. فرنگیس بعد از مرگ سیاوش، پسرش(کیخسرو) را دارد که آینده‌ای درخشان پیدا می‌‌کند و یکی از بهترین پادشاهان ایران می‌شود. اما جریره نه تنها سیاوش را از دست می‌دهد، بلکه پسرش را هم از دست می‌دهد.

***

منیژه، دختر افراسیاب تورانی، همسر بیژن (یکی از پهلوانان ایرانی)

بیژن از طرف کیخسرو (پادشاه ایران) برای مأموریتی به نبرد فرستاده می‌شود. البته یک پهلوان دیگر هم همراه بیژن بوده است که شرح ماجرای حضور او باعث طولانی شدن کلام می‌شود. پس به آن نمی‌پردازیم.
بیژن بعد از پیروزی نبرد، در یک دشت منیژه را می‌بیند که به همراه ندیمه‌هایش خیمه زده است.
منیژه هم او را می‌بیند و شیفته‌اش می‌شود.
توسط یکی از ندیمه‌هایش بیژن را به چادر خود دعوت می‌کند. بیژن سه روز در چادر منیژه می‌ماند. و بعد از آن منیژه او را به قصر پدرش می‌برد.
افراسیاب با اطلاع از حضور یک پهلوان ایرانی در کاخ، و بعد از اینکه بیژن می‌گوید اگر لباس رزم داشته باشد با جنگجویان تورانی می‌جنگد تصمیم به کشتن او می‌گیرد. اما پیران، وزیرش، مانع می‌شود. و به جایش بیژن را به غل و زنجیر می‌بندند و در یک بیابان به چاه می‌اندازند.
منیژه هم از قصر پدر طرد می‌شود و به بیابان می‌رود. او بر سر چاه بیژن مویه می‌کند. در آن جا می‌ماند، و در مواقع لزوم برای بیژن غذا تهیه می‌کند و به داخل چاه می‌فرستد.
از آن طرف در ایران وقتی کیخسرو از طریق جام جهان‌نمایش از گرفتار شدن بیژن مطلع می‌شود رستم را برای نجات او می‌فرستد.
رستم بیژن را نجات می‌دهد، و بعد همراه منیژه به ایران برمی‌‌‌گردند. بیژن و منیژه با هم ازدواج می‌کنند و منیژه نزد ایرانیان ماندگار می‌شود.

در این داستان هم با زنی مواجهیم که جسور و شجاع و انتخاب‌کننده است. همچنین در عشقش بسیار وفادار است تا جایی که خاطر بیژن از قصر پدر طرد می‌شود، بیابان‌نشین می‌شود، و هرگز بیژن را رها نمی‌کند. و زندگی نزد ایرانیان را انتخاب می‌کند.

***

کتایون، دختر قیصر روم، و همسر گشتاسب (پادشاه ایران)

گشتاسب پسر لهراسب (پادشاه ایران)- به دلایلی که ذکرش در این جا باعث طولانی شدن مطلب می‌شود- به روم می‌رود. و به عنوان فردی بی‌نام و نشان در جشنی در قصر قیصر روم شرکت می‌کند و با کتایون، دختر قیصر، آشنا می‌شود.
در واقع این جشن، مراسمی‌ست که در آن دختر قیصر روم باید از میان تمام شاهزادگان و نجیب‌زادگان و مردان نامداری که به قصر آمده‌اند همسر آینده‌ی خود را انتخاب کند.
و کتایون گشتاسب را انتخاب می‌کند درحالی که نمی‌داند او یک شاهزاده است.
قیصر روم هم به دلیل اینکه کتایون یک مرد بی‌نام و نشان را انتخاب کرده است او را از قصر بیرون می‌کند.
خلاصه کتایون و گشتاسب با هم زندگی می‌کنند تا اینکه طی ماجراهایی هویت واقعی گشتاسب مشخص می‌شود، و قیصر روم از طرد کردن دخترش پشیمان می‌شود.
سپس گشتاسب به همراه کتایون به ایران می‌آید و به پادشاهی می‌رسد و کتایون ملکه‌ی ایران می‌شود.

در این ماجرا هم بانویی جسور و شجاع و وفادار در عشق وجود دارد.
زنی که نه تنها خودش قدرت انتخاب دارد، بلکه فرهنگ جامعه نیز هم برای او حق انتخاب قائل شده است تا او خودش همسرش آینده‌اش را انتخاب کند.

البته قیصر روم در ابتدا انتخاب کتایون را نمی‌پذیرد و او را طرد می‌کند، اما او بر سر انتخابش می‌ایستد.
و در عشق به گشتاسب بسیار وفادار است.

درضمن، وقتی کتایون مادر می‌شود، در نقش یک مادر هم بسیار داناست. چنانچه وقتی پسر او و گشتاسب، یعنی اسفندیار، به دلایلی قصد دارد برود و رستم را دست‌بسته نزد پدرش بیاورد کتایون با این کار مخالفت می‌کند و به او می‌گوید که چنین رفتاری با رستم اصلا درست نیست.
در آخر هم اسفندیار طی همین ماجرا جانش را از دست می‌دهد.

***

گردیه، خواهر بهرام چوبینه (سردار سپاه ایران در زمان خسروپرویز)

بهرام چوبینه پهلوانی‌ست که سردار سپاه خسروپرویز است. اما ماجراهایی باعث می‌شود که بین او و خسروپرویز اختلافاتی به وجود بیاید و بهرام چوبینه به مقابله با خسروپرویز برخیزد.
در این‌جا، گردیه نقش خواهری دانا و دلسوز، و بانویی قدرشناس و فهمیده را دارد.
او هرگز برادر خود را تنها نمی‌گذارد. و درضمن، مدام به او گوشزد می‌کند که راهی که در پیش گرفته غلط است و او نباید با خسروپرویز مقابله کند، بلکه باید قدردان خسروپرویز باشد که او را سردار سپاه کرده است. و به او می‌گوید مقابله با خسروپرویز عاقبت خوشی برایش نخواهد داشت.
سرانجام نیز بهرام چوبینه جانش را در این ماجرا از دست می‌دهد. گردیه با تمام وجود برای مرگ برادرش سوگوار می‌شود. و بعد، یاران بهرام چوبینه را با خودش همراه می‌کند تا به ایران و نزد خسروپرویز بروند و از او امان بخوانند و طلب بخشایش کنند.

این نکته در شخصیت گردیه قابل توجه است که  محبت عمیق خواهرانه‌اش به برادر اصلا کورکورانه نیست و سبب نمی‌شود که با او در مسیر اشتباه همراه شود، بلکه او دلسوز واقعی برادر است که می‌خواهد او را از راه اشتباه بازدارد.
از طرف دیگر، قدردانی‌اش نسبت به خسروپرویز هم قابل تحسین است.

***

آزاده‌ی چنگ نواز، یکی از کنیزان بهرام‌گور ساسانی

زنان چنگ‌نواز و آوازخوان در دوره‌ی ساسانی حضوری پراهمیت دارند. آزاده یکی از آن زنان است.
بهرام گور آن‌قدر به نوای چنگ و آواز او علاقه دارد که یک روز او را پشت خود سوار بر اسب می‌کند و با خودش با شکار می‌برد تا حین شکار از نوای چنگش لذت ببرد.
و در این‌جا، علاوه بر هنرمند بودن آزاده جنبه‌ی دیگری از شخصیتش نمایان می‌شود که نشان از قلب رئوف و اندیشه‌ی عمیق او دارد.
وقتی بهرام گور آهویی را شکار می‌کند، آزاده دلش برای آهو می‌سوزد و به بهرام گور اعتراض می‌کند.

اینکه کسی در آن دوران که شکار یکی از عادی‌ترین کارها، بخصوص برای بزرگان، بوده است به چنین چیزی اعتراض کند غیر از این است که نشان از تفکر خاص و جلوتر از زمانش دارد؟

درضمن، اینکه آزاده به کار اشتباه ارباب خود اعتراض می‌کند مسلما نشان از جرأت و جسارت اوست.

***

آرزو، دختر چنگ‌نواز و آوازخوان ماهیار گوهر فروش، و همسر بهرام گور ساسانی

یک روز، بهرام گور که به شکار رفته است گذرش به خانه‌ی گوهرفروشی به نام ماهیار می‌افتد. ماهیار دختری چنگ‌نواز و چامه‌سرا به نام آرزو دارد که دل از بهرام می‌برد و بهرام او را از ماهیار گوهرفروش خواستگاری می‌کند و با او ازدواج می‌کند.
هنگامی که بهرام گور در خانه‌ی ماهیار است آرزو برای  او چنگ می‌نوازد و آواز می‌خواند.
البته بهرام هنگام رفتن به خانه‌ی ماهیار گوهرفروش در ابتدا هویت واقعی‌اش را آشکار نمی‌کند که برای اطلاع از دلیل آن باید کل این ماجرا را بیان کرد.
اما آن‌چه در این‌جا مهم است این است که هنرمندی زنان نوازنده و آوازخوان در دوران ساسانی آن‌قدر اهمیت داشته است که دختر یک گوهرفروش برای مهمان والامقامشان که فکر می‌کرد یکی از سپاهیان بهرام است چنگ می‌نوازد و آواز می‌خواند.

***

ماه‌آفرید و فرانک و شنبلید، دختران برزین دهقان، همسران بهرام گور

این سه دختر هم مثل آرزو و آزاده که در مطالب شماره‌های یازدهم و دوازدهم
به آن‌ها پرداخته شد چنگ‌نواز و خوش‌آوازند. و بهرام آن‌ها را از پدرشان خواستگاری می‌کند و جزو همسران بهرام می‌شوند.

در این‌جا نیز هنر چنگ‌نوازی زنان در دوره‌ی ساسانی مشهود است.

***

شیرین، معشوقه و همسر خسروپرویز

هرچند شیرین، با کشتن مریم (همسر اول خسروپرویز) لکه‌ای سیاه در کارنامه‌‌ی زندگی‌اش دارد، اما شدت عشقش به خسروپرویز تا آن‌جاست که روزی بعد از مرگ خسروپرویز، بر سر گور او زهر می‌خورد و خودش را می‌کشد.

*********

پی‌نوشت مهم:

من این مطالب را از هیج کجا کپی نکرده‌ام، و همه‌ی آن‌ها را بر اساس جمع‌بندی مطالعات خودم نوشته‌ام.

با احترام، شبنم حکیم هاشمی



کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 95 نفر 244 بار خواندند
شبنم حکیم هاشمی (21 /09/ 1402)   | امیر عاجلو (22 /09/ 1402)   | محمد مولوی (27 /09/ 1402)   | حسین شفیعی بیدگلی (22 /12/ 1402)   |

نظر 2

  • امیر عاجلو   22 آذر 1402 09:24

    rose rose rose
    مطلب بسیار زیبا و مفیدی است

  • محمد مولوی   27 آذر 1402 00:26

    درود برشما شاعر گرانقدر
    از شما آموختم مانا باشید
    applause rose

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا