اینجا میان مردم این شهر ،
عاشق شدن رنگ هوس دارد
شهری پر از افعال مجهول و ،
عقده برای یک نفس دارد
اینجا میان خلوت هر مرد ،
یک زن برای سیر ماندن هست
شاید برای کشتن احساس ،
شاید بلوغ زود رس دارد
اینجا تمام دختران مردند ،
گاهی فقط مردانه می خندند
گاهی شبیه ابر بارانند ،
اما مگر فریاد رس دارد ؟
اینجا تمام عاشقانش را ،
در پشت دیوار فراموشی
دیوانه می گفتند و خندیدن ،
فریادشان حکم عبس دارد
این شهر با این های و هوی خود ،
زندان بی فردای مادرهاست
بابا برای لقمه ی نانی ،
فریاد کو یک هم نفس دارد
یک شهر بی فرجام و بی صاحب ،
قد می شد در روز و شب اما
در پهنه ی این روزگار مست ،
نه راه پیش و راه پس دارد
واگیر دارد در تمام شهر ،
اعدام فکر و عقل قانونیست
بیمار گونه با همه درجنگ ،
اینجا مگر غیر از قفس دارد؟
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 22 امرداد 1402 16:04
درود بزرگوار ا
مرتضی اربابی حکم آبادی 28 امرداد 1402 14:37