سوسویِ فانوس بی پناه ، احساسِ بی پروایِ من
در دل غم بیگانه ای کز جان مرا بیگانه کرد
سرشار از عطرِ وسوسه ، گیسو پرافشان سکرِ یاس
بر آیه یِ تاریکِ شب موی تو وحیِ تازه کرد
دلتنگیه جاوید این غم سرنیامد پیش آی
ترسم که شب رو یاد تو بدنام این شهرم کند
بر رازدار دارِ سکوت می بافت دارِ فرشِ وهم
این جانِ من پنهان چو دل تن را قدمگاهت کند
وحشی ترین چشمانِ شهر لشکر کشید بر قتل ماه
از خونِ ماه باغِ رُزِ لبهایِ تو غرقِ گناه
من خیسِ رگبارِ لب و خیزاب چیچَست تنت
هامونِ اغواگر، لبت، بر بوسه یِ باران پناه
در یأس آسمان ،غروب ،از خون خورشید غرقِ خون
ای تو شبیه هیچکس آغوش تو مأوای نور
با زخمه های زندگی در رقصِ مرگ گیسو کمند
از چشم آهویت بخوان سرخه حصارِ غرق خون
بکارتِ شعرِ مرا به بسترِ تنت ببر
سُلاله ی باران تبار گم گشته ی روح و تنم
تکرارِ لحظه های تو در روح من نبضِ وجود
در هر تپش، لبهای تو، آمیخت و جان داد بر تنم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 12 دی 1402 15:02
سلام ودرود
نیما ولی زاده 20 دی 1402 15:44
ممنون از لطفتون