دوباره پیرهنم روی تخت افتاده
تنم پلنگ پتوی تو را بغل کرده
هنوز مسئلهای نیستم به تنهایی
معادلات مرا قرص خواب حل کرده
هنوز قهوهی تلخی که ریختم بی تو
دلیل اصلی بی خوابی و پریشانی ست
من آن زنم که برایم اتاق زندان است
بیا که لحظهی پایان به وقت عریانی ست
ببند دکمهی غارتگر لباسم را
و در مقابل سرگیجهی اتاق برقص
مرا بگیر در آغوش خود فشار بده
در اتفاق رها شو در اشتیاق برقص
خیال آمدنت هم قشنگ بود ولی
دوباره صبح شد و خوابها تمام شدند
دوباره یک زن تنها دوباره روز از نو...
چه سالها که به این سادگی حرام شدند
زنی تمام خودش را نقاب میگیرد
برای پنجره هایی که بازو بسته شدند
در ابتدای رسیدن به ارزوهایش
حریم واقعی مرزها شکسته شدند
درون آینه آواز صلح می خواند
و با تمام وجودش بلند میخندد
کنار اینه به رختخواب ناتنیاش
نگاه میکندو یکروند میخندد
کنار پنجره از چشم ماه افتادم
اتاق سرد شد و چای از دهن افتاد
زمین برای تو دلتنگ شد به حرف آمد
زمان به طرز عجیبی به یاد من افتاد
اتاق خالی از احساس را بغل میکرد
ولی هنوز کمی در خودش مردد بود
میان ملحفههای سفید میپیچید
مدار زندگیاش روی خط ممتد بود
درون آینه هر روز پیرتر می شد
چروک چهرهی خط خورده را بزک میکرد
زنی برای همیشه برهنه میپوشید
زنی که به همهی کائنات شک میکرد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 23 آبان 1402 09:56
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
ماریا سلمانی 04 آذر 1402 18:45
سپاس از شما و لطفتون ????????????
سیاوش دریابار 03 آذر 1402 05:15
سرکار خانم سلمانی
فرهیخته گرانقدر
با سلام
شعرتان زیباست
قلمتان جاودان
مانا باشید
ماریا سلمانی 04 آذر 1402 18:46
درودها ممنونم از محبت و توجهتون ????????????