_نفهمیدم؛
کجا ،کی؟
به قلب ِ گستاخ ِ مغرور
چنگ زد!
_بعد رفتنش ؛
با چشم خود
می دیدم
اشک هایم
بی رمق
بی اجازه
سرازیر می شد؛
بروی همان گونه هایی
که یک زمانی
با هجوم بی رحم بوسه هایش
به رنگ تمام لاله های سُرخ
آتشین می شد...
خودم
با چشم های خود
دیدم...
همان زن مغرور دیروز
میان بغض و دلتنگی
دود می شد...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 21 دی 1402 14:27
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمود فتحی 23 دی 1402 03:28
درود شاعر گرامی شعرشما راپسندی دیدم