شبی برای همیشه؛
بی دلیل
خواهم رفت!
و تو؛
تنها بهانه ی بودن و رفتن را
با خود
به تیره روشن مرگ
خواهم بُرد
تا روشنای چشمانت
فانوس خسته ی راهم بشود
این راه اَبدی و بی برگشت!
من برای گریز
از این جهان خالی شلوغ پست؛
به یادگار خواهم گذاشت
تمام داشته های جامانده را
به جز تو_که هرکز نداشتمت_
بگذار هیچ کس نفهمد،نگوید:
بیچاره دخترک ؛
در حسرت آبستن شدن جاده ها
در انتظاری بیهوده
جان کند؛
تا با درد خود ،درگذشت...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 23 دی 1402 12:29
محمود فتحی 25 دی 1402 08:56
سلام خیلی زیبا بامعنا سرودد مواید باشید
محمود فتحی 25 دی 1402 11:52
سلام مجدد شاعر گرامی ایکاش حقیقت راهمه میدانستند اگرمیدانستند این همه ظلم فساد
نبود واقعا دل هرآدمی درد میگره ازاین واژه های شعر زیبای شما احسنت بانوی گرامی
افسانه نجفی 02 بهمن 1402 19:23
ای کاش...
ممنون
سیاوش دریابار 26 دی 1402 10:22
چه کنم....
که تو خدایی؟
تو صبوی ما شکستی
و دلم به چاره بردی
....
استاد فرهیخته و شاعر گرامی
شعرتا ن را خواندم بی نظیر است
قلمتون سبز
پایدار و استوارباشید
درود و سپاس فراوان