محمدتقی عزیزیان شاعر دلفانی

آقای "محمدتقی عزیزیان"، شاعر و ترانه‌سرای لرستانی زاده‌ی سال ۱۳۶۲ خورشیدی در دلفان است.
او کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی‌ست و معاونت ادبیات اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان لرستان، دبیر انجمن قلم ایران در لرستان و مدیر مسئولی انتشارات پراکنده از پست‌های فرهنگی و هنری اوست.
وی هم‌اکنون عضو دفتر شعر جوان کشور و دبیر انجمن ادبی شهرستان دلفان نیز هست.
آثار عزیزیان در جشنواره‌ها و کنگره‌های کشور برگزیده شده و همچنین موفّق به کسب عناوین و مقام‌هایی در این زمینه گشته است که از آن جمله می‌توان اشاره داشت به:
- نفر نخست کشور در یادواره‌ی شهدای استان کرمانشاه (سرپل ذهاب)
- نفر دوم کشور در جشنواره‌ی شعر و نماز و نیایش آذربایجان غربی (خوی)
- رتبه‌ی دوم نخستین جشنواره منطقه‌ای شعر «رایحه رضوی» در الشتر لرستان.
- نفر دوم کشور در جشنواره‌ی مقام زن (دانشگاه الزّهرا ـ تهران)
- نفر سوم کشور در جشنواره‌ی شعر بسیج فرهنگیان (تهران)
- نفر سوم کنگره‌ی ادبی ولا (شیراز)
- نفر برگزیده‌ی جشنواره و کنگره‌های شب‌های شعر ملکوت هشتم (مشهد) - روح آدینه، پیامبر اعظم و سیمرغ انقلاب (بروجرد) - پرّان‌تر از جبرائیل (ورامین) - شمیم ولایت (قائم‌شهر) - دفاع مقدس (بندر عبّاس) و...


▪کتاب‌شناسی:
- به خاطر گل‌های چادرت
- دیروز بر نمی‌گردد
- گل‌ها همه داوودی‌اند
و...

▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
او که ذکر همیشه‌ی لب‌هاش
زیر سرما صدای دندان است
پیرمردی غریبه و تنها
بر سرش تکه‌ای زمستان است
...
چشم‌هایش میان یک درّه
استخوانِ دو گونه‌اش کوه است
شانه‌هایش تکیده و لاغر
روزگارش که رو به پایان‌ست
...
جا به جا می‌کند بساطش را
آه، بر روی آه می‌ریزد
چشم‌هایش به پشت مژگانش
عین فانوس‌های زندان است
...
خاطرش چون هوای شهر ابری
اشک بر گونه‌های او جاری
شام امشب، برای دخترها
بی‌گمان لقمه‌های باران است
...
می‌رود معتکف شود انگار
اشک‌هایش هزار تسبیح است
اعتکافش درون مسجد نیست
اعتکافش لب خیابان است.


(۲)
تنم می‌لرزد از سرما، به زیر برف سنگینی
سکوت خانه را بشکن، شبیه کاسه‌ی چینی
میانِ رشته موهایت، نگاهم ریسه می‌بندد
برای خانه تنها نه، که چندین کوچه آذینی
بیاور بوسه‌هایت را، بچین اطراف قندان و
تعارف کن که بردارم، لبت را از سَرِ سینی
مرا هم مذهبانم سوی مسجد می‌برند امروز
نگاهت می‌کِشد اما به سمت و سوی بی‌دینی
برایم استراحت می‌نویسد بعدِ دیدارت
به عشقم پِی نبرد آخر روانکاویِ بالینی
پیمبر باش تا من هم برایت شعر بنویسم
که از دستِ معاصرها دَر آید شعرِ آیینی
اگر مُختار می‌کردی دهانم را، به پا می‌شد
به خونخواهیِ لب‌هایت، قیامِ سختِ خونینی
صدا کردی و مستم کرد، با لحن صدای تو
زکریاهای رازی بود و عارف‌های قزوینی.


(۳)
با تهیدستان که باشم حال و روزم عالی است
سهمش از باران فراوان، هر که دستش خالی است
آن بهشتی را که وعده می‌دهی بی‌رنج نیست
چشم‌های سرخ مادر، خون بهای قالی است
گاهی آدم حاصل رنج کسی را می‌خورد
شانه‌های باد، زیر گیسوان شالی است
دل بریدن از جهان با پختگی گل می‌کند
سختی دل کندن از شاخه نشان کالی است
گریه‌ام می‌گیرد و دست تو در دست کسی‌ست
سهمش از باران فراوان، هر که دستش خالی است.


(۴)
بانو حکیمان بر سرت در اختلافند
باید به جای فلسفه گیسو ببافند
دعوی پیغمبر شدن کن وقت خوبی‌ست
تا پلک‌هایت آسمان را می‌شکافند
پیغمبری خوب است اما کعبه هستی
چادر سرت کن زائرانت در طوافند
پلکی بزن نیرو بیاور جابه جا کن
تا کم شود مانور و آفند و پدافند
سکر آوری؟ شور آوری؟ شرعاً حلالی؟
بانو حکیمان بر سرت در اختلافند.


(۵)
افتاده، شکسته، صفحه‌های زردند
پیچیده شبیه نسخه‌های دردند
ای کاش که برگ‌های پاییزی هم
از روی زمین به شاخه‌ها برگردند. 


(۶)
این روزها که نیستی
گلوی تفنگ‌ها
تیر می‌کشد
...
درست مثل زانوی پدربزرگ
که باغچه را بیل می‌زند
که خاکریز بالا می‌آورد
...
این روزها که نیستی
اعصاب حوض‌ها
به هم ریخته است
و گنجشک‌ها
- سرِ ساعت -
قرص ماه را نوک می‌زنند
...
این روزها که نیستی
شاعران برایت حرف در می‌آورند
خیابان‌ها پشت سرم راه می‌افتند
پیاده‌روها تنه‌ام می‌زنند
با خط ریش‌هایی که کارشان به جای باریک می‌کشد  
...
این روزها که نیستی
قصه‌ی چادرم
کشدار شده است
و سیاست مدارها
برای دیدن موهام
- که دست رویشان می‌کشیدی -
پروتکل امضاء می‌کنند
...
این روزها که نیستی
دلخوشم
تنها
به خاطراتی 
که از دست قاب می‌افتد
و گل‌های قالی
خواهران خونی‌اند با من!

 
(۷)
موهایت را که داشتم
رام می‌کردم،
آفریقا را
در سیاه‌نماییِ برده‌ها
و پوتین‌های جنگ
را از پا
می‌انداختم؛ 
تا کودکان
به زبان مادری‌شان
به صلح
فکر کنند!
حالا که ندارم
مجبورم کرده‌ای
کنار بیایم
با پریشانی‌هایِ بادآور
با مدیران دیر زی
در پشت میزهای بخشنامه. 
و زُل بزنم
به صورتِ جلسه‌هایی
که شبیه تو نیست...


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 47 نفر 58 بار خواندند
امیرحسین کوهنورد (18 /12/ 1402)   | محمد مولوی (19 /12/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا