در را باز می کنم و
هزاران مرتبه این صحنه تکرار می شود
در را باز می کنم !!
اما
تو دیگر نیستی،
حالا
چند روز است که
مفهومِ انتظار را فهمیده ام!
برای آخرین بار در را باز می کنم
اما کسی در آنسو نیست .
هیچ کس باور نمی کند
جسمی را که بی قلب زنده مانده است و
راه می رود
و
نفس بکشد !
به من حق بده باید می رفتم .
این همه رنج را
چگونه
در چمدان پنهان کنم...
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی) 09 مهر 1394 01:01
طارق خراسانی 09 مهر 1394 12:54
سلام و درود بر جناب ابراهیمی عزیز
خیر مفدم...........................................................................................
بسیار زیبا
در پناه خدا
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 11 مهر 1394 22:38
درود وخیر مقدم رقص قلمتان انوشه