خال خیالی
کشیدم سر می از مستی طلب کردم مجالی را
که آرد مـژده از یارم کـند عُــنوان وصالی را
ز قلـبم آه برخـــــــیزد تب مستی برانگـــیزد
خیال نقـش دلــدارم کـــنـد پـُر جــام خالی را
به یک ناوک حقیقت را بکــوبد مردم چشمم
به یک پیـمانه مِی گـیرد زمن آشفته حالی را
سرم را با هزار عشوه بریزد شوق شـــیدائی
بگـــوش دل کــنم نجـــــــوا نـشاط لایزالی را
سفیر آسمان باشم ز ُلال وساده ؛ چون باران
ز قـاب دل بر انـدازم بُـت خـــــــال خیالی را
شبی را تا سحر با خود سُخن گفتم نفهــمـیدم
چـطور عُـنوان کنم سِحر دو ابروی حِلالی را
سرای عارفان جُستم ، که بر بندم دخیل آنجـا
اگر قابل بدانـند این ، سَلـــــــــــیم لااُبالی را
پیرنظر "سلیم "
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
موسی عباسی مقدم 14 اردیبهشت 1395 21:57
سلام قربان مواظب ناوک باشید حقیقت را یواش بکوبد
علیرضا خسروی 16 اردیبهشت 1395 21:09
احسنت گرامی
فاطمه اکرمی 20 اردیبهشت 1395 07:59
سرای عارفان جستم
سلام روزگارتان شاعرانه بادمهربان
زیبانگاریهایتان را خواهم اموخت با عشق
که چه زیباس نگاشتن حرف دل
میخوانم و افتخارم خواندن شعرهای پراز مهر شما گرامی استاد علم و ادب است
همیشگی چشمه ی شعرتان جوشان باد
سرافراز و برقرارباشید