سراپا شور بودی
ترادیدم سوار نور بودی
سراپا غرق شعروشوربودی
نگاهم موج گیسویت گره خورد
نفهمیدی بسی مسرور بودی
کنارم بودی اما گوئی انگار
هزاران سال نوری دور بودی
شمیمت قابل احساس ؟ اما
خودت با حوریان مشهور بودی
گمانم با پریها هم سخن ؛ یا
کلاف کهکشان محصور بودی
تو ای زیباترین زیبای هستی
برای فتح دل مامور بودی
مثال هدیه از جانان رسیده
درون قلب من ممهور بودی
تو بودی من ندیدم ، وای برمن
دلم گفتا به چشمم ؛ کور بودی ..؟!
پیرنظر
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
حسن جعفری 02 خرداد 1395 12:24
درود بسیار جناب پیرنظر
غزل دلنشین و زیبایی نگاشتید
ماندگار باشید به مهر و شادی
علیرضا خسروی 04 خرداد 1395 00:39