صدایم کن در این ظلمت در این زندانیِ پنهان
در این شورِ نمایان و در این معشوقِ بی پایان
نفس دادم که تا اینجا در این مضحک نمایان ها
که تا رستم در آید از منِ این زنده قافل را
صدایم کن تا گر رسد صدایت بر سر منِ قافل
تا که از حالم بدانی و بدانی زنده مانده ام
بدانی زنده مانده ام بدانی زنده مانده ام
بدانی گر تو را با من نبوده مرگِ حتمی را
چرا باید نباید این رسمِ دل دادگی با من
هر آن دَم که توی بی من گذر باشد به این اقبال
به این اقبال بد ما را گذر گردد خدا ناگاه
صدایم کن هر آن دم بر نفس آید به گونه جاریِ ما را
به گونه اشکِ ما باشد که جاری در نفس ما را
صدایم کن بگو مهدی به دیدارت وصال آید
که سالی در اعدادِ نُه و پنجش خدا باشد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 17 اسفند 1394 13:25
درود بر شما
محمد مولوی 04 شهریور 1401 01:20
تولدتان مبارک