( سقوط )
گوشه ی دنـجِ بوستـانـی
زانـوهایـم را
محکم به آغوش می فشردم
آنگاه دیدم
قاصدکی
سبکبال و بـی وزن
معلق در آسمان
می پرید شادمان
اختیـارش را سپـرده
به نسیمِ روباه صفتِ غروبِ تابستان
قاصدکِ ساده لوح
در مدارِ حمـاقت
به فرمانِ نسیم
میرقصیـد بی اختیار
چه کوتاه بود
عمر شادیها
توطئـه ی شومِ نسیم
عاقبت شد کارگر
قاصدک
تنهایِ تنها
آرام روی لجنـزار
فرود آمد
مات و مبهـوت
خیره شدم...
..به قاصـدکِ نگون بخت
پلاسیـده نازیبـا
گرفتارِ لجنـی متعفـن
روزگار
مرگی غمبـار را.....
....برایش رقـم زده بود
کاش جای قاصدک
"حماقت "
مدفون میشد
حبیب رضایی رازلیقی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
علیرضا خسروی 11 خرداد 1395 01:32
زیباست..
درودها استاد گرامی
حبیب رضایی رازلیقی 12 خرداد 1395 04:31
سلام برادرعزیزم
از شما بابت تایید و حضور سپاسگذارم
حمیدرضا عبدلی 11 خرداد 1395 06:51
با سلام استاد بسیار خوب سروده اید موفق باشید
حبیب رضایی رازلیقی 12 خرداد 1395 04:32
سپاسگذارم استاد عبدلی درود بر شما
حسن کریمی 11 خرداد 1395 20:53
جناب رضائی سروده لطیف ودلنشنیست لذت بردیم موفق باشید
حبیب رضایی رازلیقی 12 خرداد 1395 04:34
سلام استاد ارزشمندم حضورتان افتخار آمیز است