دارم از زلف کجت تا به قیامت گِلِهها
گلهها نیست به لب چون که بشد حوصلهها
باده گر مست کند مِی زده از ساغر توست
تا ابد می نرود از سرم این غلغلهها
نظری بر رخ تو مشعله ریزد به فلک
واله سازد همه زین چرخش و این مشغلهها
مهر و ماه از پی هم دور فتادند و کنون
ای دو صد ناله و صد مرگ بر این فاصلهها
مظهر عشق کند تا به ابد یک نگهت
شعلهها آینهها زمزمهی چلچلهها
نه چپ و راست توان رفت و نه بر کس نگریست
پیچک یاد تو بر بسته به جان سلسلهها
شاکرم بس من از این خون دل و حال خراب
همرهم بلبل سرمست کند ولولهها
ترسم «ایمان» که غم شعر تو ویرانه کند
یا بریزد به سرا پای فلک زلزلهها
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5