مهتاب من
مهتاب من
روزگاری برایم ، پندِ تاریخ ، به ارمغان می آوردی.
مرا ، جغرافیا و جبر، می آموختی.
دراین شب طولانی ، به انتظار تو نشسته ام.
ازجایگاهِ بلندت به سویم فرود آی .
هرگز چشم از توبر نخواهم داشت.
تنها دل به گفته های تو خواهم سپرد.
تمنا می کنم این بار ،
از جبرِ تاریخ برایم بگویی .