مهربان من


برای دیدن تو دلم تنگ شده . برای بغل کردن تو بی تا بم. گاه و بیگاه در خیا ل خودم با تو همراه می شوم گذارمان به سوی کلا رود می افتد .در همانجا .دریک نیمروز دل افروز بهاری . رود خانه ی مغرور با امواج کف آلود می غرد و آب با شتاب می گذرد.پرندگان بی خیال وپرشور وحال بر فراز هوا در حرکتند .باد رهنوردمی آید و می رود.آسمان شفاف و آبی و خالی از ابر است.از تپه سرازیر می شویم و سر در نشیب راه می نهیم. از معبر کنار رود خانه شتابان می گذریم . دلت آرام و قرار ندارد صورتت بر افروخته می شود. هیجان بر تو چیره شده است.گویی مرا نمی بینی که همراهت هستم .هرچند که گاه شکفته دل و شاد مان نشان می دهی . نه خستگی پیمودن راه را احساس می کنی و به نا همواری معبر اعتنایی داری . از افق زندگی ات سپیده امید سر زده است. و بارقه ی خوشبختی را در ذهنت متبادر می کند.حالا دیگر غمی در دل نداری . سرمست وپر نشاطی.گویی آن روزی که سالها آرزویش را داشتی به تو روی آورده است.....
برای دیدن تو دلم تنگ شده . نه توقادری که به سراغم بیایی .ونه من می توانم فراموشت کنم .

.... ✍ الف رها (ابوالحسن انصاری)

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 87 نفر 139 بار خواندند
ابوالحسن انصاری (الف. رها) (29 /11/ 1402)   | محمد مولوی (07 /12/ 1402)   | صدیقه جـُر (08 /12/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا