غروب عاشورا
.............................
خون بودو کشته بود و گل و سنگ خاره بود
اجساد بی سری که همه پاره پاره بود
خورشید بر کرانه ی آن دشت شد خموش
اما زمین به شعله ی خون بود در خروش
شب سایه گسترید به صحرای لاله گون
غم پنجه افکنید به دامان دشت خون
ماه و ستاره روشن بر بام آسمان
ماه و ستاره خاموش و گودال کشتگان
ماه و ستاره در دل سوز لهیب داشت
دشت فرات در دل سوک غریب داشت.....
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 19 آبان 1395 00:36
درودت باد جناب انصاری عزیز
سوگ سروده ی نابی از چشمه زلال اندیشه ات خواندم
اجرت با صاحب اثر
حمیدرضا عبدلی 19 آبان 1395 16:59
با سلام استاد عزیز بسیار عالی