گاهی باید از قوطی شعرها
بیرون زد...
گریه های بی شانه، بغض های بی نفس،
همه را برمی دارم و راه می افتم...
و تنهایی ام که پاهایم را با نبضِ جاده
کوک می کند...
دست های زیادی در کارند،
دست هایی که تنهایی ام را می نوازند،
دست هایی که مرا دفن می کنند...
من دست های زیادی را دیده ام که
هنگام
پرواز
سقوط
می کنند...
من راز آن دست هایی هستم
که پُشت قطارهای بی بازگشت بلند می شوند...
امیروحیدی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
عظیم صوفی 27 شهریور 1395 11:40
عالی بود استاد، قلمتان ماندگار،