مرا هر لحظه می خوانی و از تکرار، می ترسم
من از این زخم های کهنه و تب دار، می ترسم
مرا آتش زدی و باد با خاکسترم رقصید
مَجالم ده... نگویم، چون که از اسرار، می ترسم
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل»
من از این گردباد و بحر ناهموار، می ترسم
زمستان شد، شبیه ابرهای خسته جا ماندیم
شدم خاکستر سردی که از سیگار، می ترسم
من و تو چون کبوترهای زخمی در قفس بودیم
از این آوازهای گیج و ناهنجار، می ترسم
به آهنگ صدای مرگ، چرخیدیم و چرخیدیم
من از این شکل ها و گردش پرگار، می ترسم
امیروحیدی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
محمد جوکار 31 شهریور 1395 00:11
درود و آفرین بر قلم توانا و غزل بغایت نغزتان
رقص قلمتان جاودان
موسی عباسی مقدم 31 شهریور 1395 09:30
درود بزرگوارزیبا بود
من از این گردباد وبحر ناهموار می ترسم
اله یار خادمیان 31 شهریور 1395 10:44
موفق باشی در سرایندگی به روز و بر فراز