معرفی کنید

    لینک به آخرین اشعار :
  • لینک به دفاتر شعر:
  • لینک به پروفایل :

علی احسان فریدونی شاعر بیجاری

استاد "علی احسان فریدونی"، شاعر، مهندس عمران، نی نواز و موزیسین کردستانی، زاده‌ی ۲۶ دی ماه ۱۳۵۰ خورشیدی، در یک خانواده‌ی هنرمند، در بیجار است.
او موسیقی را از سال ۱۳۶۸، به صورت اختصاصی متمرکز بر روی ساز نی آغاز و در این مدت تاکنون بیش از هزار برنامه در جای جای کشور در قالب کنسرت و برنامه‌های فرهنگی اجرا کرده است.
ایشان، ساز پیانو را زیر نظر استاد "زلیخاپور"، سنتور را زیر نظر استاد "رضایی" و "رحمت‌الله عفیفی"، ساز نی را زیر نظر استاد "جمشید عندلیبی" و "عبدالنقی افشارنیا" یاد گرفته است و نخستین و بهترین استادش در حوزه‌ی شعر برادرش "علی اصغر فریدونی" و استاد "محمد علی بهمنی" بوده‌اند.


▪︎کتاب‌شناسی:
- گاهی به سرم می‌زند آدم بشوم (مجموعه غزل) ۱۳۹۲.
- سلام ای ماه مادرزاد (مجموعه شعر) ۱۳۹۴.
و...


▪︎افتخارات ادبی و هنری:
- برگزیده‌ی دومین جشنواره کشوری فجر
- برگزیده‌ی سومین جشنواره استانی فجر
- کسب رتبه‌ی اول چهار دوره پیاپی شعر منطقه‌ای وحدت
- برگزیده‌ی چهار دوره‌ی پیاپی شعر دفاع مقدس
- برگزیده‌ی جشنواره‌ی شعر آخرین منجی
- دبیر بیش از ۱۰ جشنواره‌ی شعر دفاع مقدس در سطح منطقه‌ای
- دبیر۸ دوره جشنواره‌ی شعر انتظار
- شاعر برگزیده‌ و دبیر جشنواره‌ی بین‌المللی شعر کُردی رضوی
- داوری بیش از ۳۰ جشنواره‌ی کشوری و منطقه‌ای
و...


▪︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
[دختر لُر]
ای دختر بالا بلندِ لاغرِ لُر
پس کی وجودم از وجودت می‌شود پُِر؟
آیا به پایان می‌رسد این درد دوری؟
یا همچنانم می‌شکانی با تفاخر؟
می‌میرم‌اَت در بی‌قراری‌های یک عشق
می‌خندی‌اَم در لابلای یک تنفر
از حالت خونسردی‌ات حالم گرفته
هی پشت هی غمگینی و رنج و تاثّر
سهم من از چشمان تو تنها دروغ است
انگار در دستان تو بد خورده‌ام بُر
می‌دانم امشب با رقیبان روبراهی
وقتی که نانم می‌شود یک تکّه آجُر
من می‌روم تا بعد از این‌های دوباره
روزی که می‌گیرد تنت از بی‌کسی گُر
دیدارمان در فصل مَستی‌های انگور
در زیر باران‌های بی‌پایان شُر شُر.


(۲)
[عمرم گذشت]
عمرم گذشت گریه کنان گرد خانه‌ات
شاید شبی سری بنهم روی شانه‌ات
هوش از سرم، قرار دلم پاک برده است
چشمان مینیاتوری دخترانه‌ات
اسب اصیل ترکمنی پیشکش به آن،
اصطبل‌های گنبدی کردیانه‌ات
آتشفشان دلبری و فتنه و فریب
تا کی چنین فنا بشوم در دهانه‌ات؟
من مرغ عشق کوچک بی‌آشیانه‌ام
آتش گرفت بال و پرم از زبانه‌ات
حالم در این میانه به هم می‌خورد رفیق
از کارهای مسخره‌ی موذیانه‌ات
مُردم هزار مرتبه ای نـاز واره، از
رفتارهای سرسری و کودکانه‌ات
یک‌روز عاقبت، به خدا خشک می‌شود
دریای موج موج تـنِ بی‌کرانه‌ات
چون قاصدک دوباره پراکنده می‌شوند
تصنیف‌های منسجم عاشقانه‌ات.


(۳)
[پلنگانه]
پلنگانه سویت دویدم رفیق
شبی تا به چشمت رسیدم رفیق
من از خود صمیمانه بی‌خود شدم
صدای تو را تا شنیدم رفیق
تو هم آهوانه رمیدی، عجیب
دلت را زمانی چریدم رفیق
بریده بریده نگاهم نکن
مگر ارّه‌ام یا اسیدم رفیق
درست است دنیای تو رنگی است
ولی من سیاه و سپیدم رفیق
غریبی مکن با من ای نارفیق
تو را از خودم آفریدم رفیق
و این است پایان تقدیر ما...
من از چشم خیست چکیدم رفیق.


(۴)
[پنجاه و جنگ]
مثل ابر بهاره باریدی
مثل آیینه‌ها درخشیدی
مثل خورشید شرق نرمانرم
به خیابان تیره تابیدی
دو سه شب پیش بود، یادت هست؟
قطره قطره ستاره پاشیدی
تو مرا درک کردی و دیدم
ساکت و خوب و ساده فهمیدی
موج‌های تن تو زیبا بود
مثل زن‌های کُرد رقصیدی
دختر روزهای تنهایی
دختر سال‌های تبعیدی
نَسَبَت می‌رسد به طوفان
سال پنجاه و جنگ خورشیدی
بی‌خودی گرم تو نشد دل من
چند سالی‌ست نور امّیدی
اتفاقی برادرت نشدم
تو مرا از خودت تراشیدی
چه توان کرد با تو بانو جان؟
قاپ دل را ندیده دزدیدی
دوست دارم تو را به جان خودت
به همان لحظه‌ای که بوسیدی.


(۵)
[اردیبهشت کهنه]
چشمان خیسم دامنت را تر نمی‌کرد...
حتی خدا عشق مرا باور نمی‌کرد‍‍‍‍‍‍‍
پاهای من آوراره‌ی صحرا نمی‌شد
دنبال تو در کوچه چادر سر نمی‌کرد
قلبم اگر عشقش زمینی بود عمری
گل‌های عمرش را همه پر پر نمی‌کرد
من کارهایی کرده‌ام عمری برایت
حتی برایت تا ابد مادر نمی‌کرد
ای کاش با عشاق این ظلم و ستم را
دنیای وانفسای جادوگر نمی‌گرد
احسان اگر دیوانه زارت نمی‌شد
خود را برای دیدنت لاغر نمی‌کرد
وقتی رسید اردیبهشت تو که دیگر
فرقی به حال زار شهریور نمی‌کرد‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍. ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍


(۶)
[لایتناهی]
می‌خواست بمیرد که الهی شده باشد
ویرانگر تزویر و تباهی شده باشد
نوری شد و در معرکه‌ی تیره‌تر از خاک
افتاد که پایان سیاهی شده باشد
جان باخت کنار شط طوفان زده‌ای، تا
الگوی هزار آینه ماهی شده باشد
در بهبوهه‌ی تیغ و سنان سینه سپر کرد
تا مردترین مرد سپاهی شده باشد
از فرط عطش چشم به راهت همه دشت
بایست به آن مهلکه راهی شده باشد
بر روی سریری زنی و نیزه سرش رفت
تا لایق سرداری و شاهی شده باشد
عبّاس به میدان زد و فریاد برآورد
تا مبداء تاریخ شفاهی شده باشد
با خون خودش مهر نمود علقمه را تا...
پرونده آن روز گواهی شده باشد
در سرخ‌ترین روز خدا دست تکان داد
او رفت که تا لایتناهی شده باشد.


(۷)
با غیبت تو قیامتی بر پا شد
چشم همه ستاره‌ها دریا شد
یعقوب دلم ز دوری یوسف عشق
آنقدر گریست تا که نابینا شد.


گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 57 نفر 115 بار خواندند

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا