« صنم »
جان و دلم را ز هم، گر بِدَری از جفا
من نتوانم شوم، هرگز از عشقت جدا
چون نگهت میکنم، در برت ای با حیا
برق دو چشمان تو، میبرد هوشِ مرا
ای غم هجران تو، شورِ دلم در نوا
ناز تو را میخرم، تا که شوم جان فدا
قبله ی آرامشم، چون صنمی از طلا
ای به فدایت شوم، در دو جهان و سرا
سر به رهت مینهم، در ستم و در بلا
ای همه احساس من، جام لبت در بقا
ماه دل آرای من، ساز دلت با صفا
عشق تو در دل شده، گوهر این ماجرا
شاعر: هانیه علاالدین
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 24 بهمن 1400 13:26
هانیه علاالدین 24 بهمن 1400 19:45
سپاسگزارم
مروت خیری 24 بهمن 1400 13:48
درودها بانو زنده باشید
هانیه علاالدین 24 بهمن 1400 19:45
درودی متقابل، پاینده باشید
پرنیا آرام 27 بهمن 1400 14:07
بسیار عالی و زیبا ، قلمتان مانا درودها ماه بانو جان ????❤????
هانیه علاالدین 27 بهمن 1400 22:35
سپاسگزارم بانوی زرنگار، لطف کردید