انگار
ناقوس ها را بصدا در می آورد
وقتی
قاشق میزد
دختر چشم سیاهی که
توی کوچه ایستاده،
همچون
آتشکده ی قلبم
سوزان است
حضور پُر از احساسش
باید سوخت در این آتش
جای پَر زدن
همین کافیست برای عاشق شدن
رفتم
در...
هجوم
زردهای راهنما،
قرمز
علامت شروع در میدان،
احساسش را بیرون میریخت
گاو غمگین،
دلخراش
برای کوچکترها
و بزرگترها
دنبال هیجانند،
فقط
ماتادورها گاوها را درک میکنند
آنها
آدمهای مهربانی هستند،
حکم ها متفاو...
خسته بودم
در اولین شهر
اتراق به جانم افتاد،
نزدیک اصلیترین میدااان
یک کافه بود
داخل شدم
نشستم
روی میزها
روزنامه ها
جای صورت های غذا،
پیشخدمت گفت
دوست عزیز
آدمها اینجا
فقط شایعه میخورند،
سفارش دادم
و ...
گفتند
متفاوت است،
ما بی تفاوت شنیده ایم
ترحم
ترحم
بس است
کم شنواست
اما
او فقط یک کودک است
نیازی نیست
بلند
بلند
و بلندتر
صحبت کنید
میتوانیم
با لبخندمان بگوئیم و
با چشممان بشنویم....
غمگین است،
همیشه
زیباترین ترانه ها را
از لبش چیدیم
کدام ساز
میتواند
عاشقانه بنوازد
بدونِ زخمه ها
پانتومیم خیابانیست
کنسرت ها
بدون ساز....
تبلیغات
