غمزه ی چشم تو را نرگس شیراز نداشت
جلوه ی روی تو را آن گل غَمّاز نداشت

بلبل مست که بُد شهره ی هر انجمنی
شد مرید تو، دگر میل به پرواز نداشت

فاش می گویم و بر من حرجی نیست از آن
این جهان چون تو گلی از...

چون درختی که تمنای بهاران دارد
چون کویری که نظر بر نم باران دارد

چون عزیزی که در آن چاه سیاه و خاموش
چشم امّید به دلسوزی یاران دارد

چون اسیری که فتاده است به کنج قفسی
آرزوی گذر از محنت زندان دارد

...

پدرم یک شب گفت:
"هیچ عاشق شده ای؟
در پی عذرایی هیچ وامق شده ای؟
گشته ای صحرا را در پی لیلی خویش
پی زیبارویی فارغ از خود شده ای؟
پای ت...

دیشب دوباره یادش آمد به خانه ی من
مهمان خلوتم شد یار شبانه ی من

یادش چو ماه هر شب تابیده بر دل من
روشن شود ز نورش شبهای ویرانه ی من

آن بی وفا نگارم کز هجر او ملولم
یادش وفا کند با این قلب دیوانه ی ...

من با تو حال دلم خوب می شود
بدهای روزگار با تو همه خوب می شود
زخمی است سینه ام از خنجر جفا
با مرهم نگاه تو ولی خوب می شود
شرمی است در آن چشمهای دلفریب تو
با آن اگر به من نگاه کنی، خوب می شود
با دست ه...