با حضورت خاطرات خسته ای را شادکن

بزم ما را بزم صبح نیمه ی خرداد کن

بار دیگرروزهای سبز بی تشویش را

با غزلهای طراوت بخش جان آباد کن

تا به کی در جا زدن تا کی سکوت مرد کش

بغض را ب...

از بندگی تا صدر اقایی رسیدیم
وقتی که دست از ننگ خود خواهی کشیدیم
چیزی که دور از شان اهل انقلاب است
بر خورد احساساتی وشور و شتاب است
بد تر زاحساسات بیجا استحاله
بد تر زمردن درد بی فر یاد و ن...

خویش را وقفِ سوال و پاسخت کردم بیا
شهر را آیینه بندانِ رُخت کردم بیا
آفتاب آمد،چرا سر بر نمی داری زخواب
قلب را جایِ حضورِ فرخت کردم بیا

قربانِ صدایِ دلنوازت ای عشق
ناز تو بنازم و نما زت ای عشق...

راه باز است وسفر رازو زمان کوتا ه است
هرکه بی بهره شود از رمضان گمراه است
میزبان است خداوند و تو دعوت شده ای
سفره قرآن و غذا نورِ عطا الله است
ایکه دائم گله از فاصله داری برخیز
خ...

شهرها را بسترِ آشوب و بلوا کرده ای
موج ها یی بس شگفت انگیزبرپا کرده ای
فتنه پشتِ فتنه طوفان پشتِ طوفان درره ست
چهره را با خونِ مظلومان شکوفا کرده ای
عقل را مسحور وعرفان را به دام انداختی
...