خویش را وقفِ سوال و پاسخت کردم بیا
شهر را آیینه بندانِ رُخت کردم بیا
آفتاب آمد،چرا سر بر نمی داری زخواب
قلب را جایِ حضورِ فرخت کردم بیا
قربانِ صدایِ دلنوازت ای عشق
ناز تو بنازم و نما زت ای عشق
من را به شبِ ستاره ها دعوت کن
من عاشقتم نه عشقبازت ای عشق
شاعر شدم و به شعر تو گل کردم
با دستِ تمام. مهرِ تو گل کردم
با شاهِ چراغ عشق پیمان بستم
در آینه ی سپهر تو گل کردم
تا شهرِ پر از ستاره خواهم آمد
هر جا بروم دوباره خواهم آمد
تو شاه چراغی و دلم می گوید
بی آنکه کنی اشاره خواهم آمد
بر کعبه ی چشم تو نماز آورم
بر نازشِ تو رو یِ نیاز آوردم
چشم تو پر ازبارقه ی نور خداست
ایمان به خدای عشق ، باز آوردم
الهیار خادمیان«صادق»
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
میرعبدالله بدر ( قریشی) 06 امرداد 1396 14:29
سلام و درود بر شما استاد گرامی
زیبا و عالی بود
برقرار باشید.