شهرها را بسترِ آشوب و بلوا کرده ای
موج ها یی بس شگفت انگیزبرپا کرده ای
فتنه پشتِ فتنه طوفان پشتِ طوفان درره ست
چهره را با خونِ مظلومان شکوفا کرده ای
عقل را مسحور وعرفان را به دام انداختی
چشم را بی خواب با چشم پریسا کرده ای
بانویِ مصرِ زمان را رنگِ رسوایی زدی
وه چه زشتی ها که با تصویرِ زیبا می کنی
قهرمانان را به لبخندی به خاک افکنده ای
پشتِ غیرتمند را با بوسه ای تا کرده ای
زهد ورزان را خراباتی کنی با خواهشی
خون فروشی ها به آیین مسیحا کرده ای
بادِ گیسویت دهد برباد کوه ِ صبر را
لشکری را خام با زلفِ چلیپا کرده ای
کرده ای درگیرموجِ نفس خاص وعام را
غرق می داند چها ای موج با ما کرده ای
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
محمد جوکار 09 خرداد 1396 23:48
درودت باد استاد خادمیان عزیز
رقص قلمت ماندگار و مهرت پایدار
اله یار خادمیان 10 خرداد 1396 04:50
درود سلام بی پایان برادر ارجمندم امرتان در مورد اشتباه تایپی صحیح می باشد
از تذکرتان سپاسگزارم زنده باشی
حسن کریمی 13 خرداد 1396 22:03
سلام وعرض ادب خدمت خادمیان بزرگوار انچنان موزون ودلانگیزست غزلهای ناب شما که ذهن خواننده میخکوب
میشود تعظیم عرض میکنم
اله یار خادمیان 14 خرداد 1396 05:00
سلام و درود بی نهایت شما همیشه نسبت به این حقیر لطف دارید
واز سر محبت و دوست نوازی نظر می دهید جاودانه باشی دوستی پایدار
جناب کریمی عزیز و بزرگوار
میرعبدالله بدر ( قریشی) 15 خرداد 1396 08:44
سلام و درود بر شما
سروده خیلی زیبای بود