- شاعران
- محمدهادی صادقی
آخرین اشعار
دفاتر شعر
آخرین نوشته ها
معرفی کنید
-
لینک به آخرین اشعار :
لینک به دفاتر شعر:
لینک به پروفایل :
بیوگرافی محمدهادی صادقی
جنسیت | مرد |
تاریخ تولد | 01 /09/ 1342 |
کشور | ایران |
شهر | نیشابور |
بیوگرافی | 《زندگی نامه》 در پاییزی سرد اوّل آذر ، به سال هزار و سیصد و چهل و دو که بوی زمستان می داد ، و زمین لباس سپید بر تن کرده بود ، در خانواده ای مذهبی کودکی پا به عرصه ی وجود نهاد که بر وی محمّد هادی نام نهادند. بخشی از دوران کودکی را در تهران و بخش دیگری را در نیشابور گذران عمر نمود ، پس از پایان تحصیلات مقدّماتی و دریافت دیپلم از هنرستان فنّی دکتر علی شریعتی نیشابور ، در کنکور زمان خود شرکت نموده و در دانشگاه تهران و دانشکده ی فنّی شهید چمران کرمان قبول می گردد. به دلایل مختلفی تصمیم به ادامه ی تحصیل در دانشکده ی شهید چمران کرمان گرفته و بعد از پایان تحصیلات بخدمت آموزش و پرورش در می آید. دوران خدمت خود را با وجدانی بیدار سپری کرده و در سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت در همان هنرستان دکتر علی شریعتی بازنشسته می گردد. از سال هزار و سیصد و هشتاد و سه به سرودن شعر روی می آورد ، و در محضر استادانی همچون جناب آقای عبدالصمد کازرانی و جناب آقای محمّد پروانه مه ولاتی کسب فیض می نماید. اکنون بالغ بر شانزده هزار بیت سروده دارد. وی محمّد هادی صادقی زاده ی شهر خیّام نیشابوری می باشد. |
《بهار می آید》 غزل
بگو به بلبل مستان بهار می آید
نسیم عطر خوش لاله زار می آید
اگر چه باد خزان می وزد کنون در باغ
ز بعد شام سیه روزگار می آید
تبر به دست شده باغبان در این ایام
بدان که سرو و صنوبر...
《رویای کودکی》 غزل
هوای کودکی دارد دلم پرواز می خواهد
نوا و نغمه های خوش دل من ساز می خواهد
دلم می خواهد آن پاکیِ طفلان را که بس نیکوست
نه این صورت که سیرتهای چون مهناز می خواهد
دلم می خواهد آن ...
«کدخدای بی خدا» غزل
کدخدای بی خدا ایمان ما را باد بُرد
اعتقاد و باور و قرآن ما را باد بُرد
گرگ خونخواری و بر تن کرده ای از جلد میش
بره و بزغاله و چوپان ما را باد بُرد
شام تاری کرده ای این آسمان ...
«گذشت جوانی» غزل
شدم پیر دوران جوانی گذشت
شب و روز این زندگانی گذشت
شده قامتم خم به زیر فشار
کمانی شدم ، ناگهانی گذشت
چو خشکیده شد چشمه ی شور و حال
ندیدم زمان را ، زمانی گذشت
زده برق و بادی و ...
《آدمیت》 غزل
مرا زاد مادر که انسان شوم
در این بیشه یک شیر غُرّان شوم
شوم آرش و کاوه و رستمی
نه ضحّاک خونخوار دوران شوم
ببخشید عشق از وجودش به من
که با عشق انسان ، نه حیوان شوم
به من شیره ی جان خ...