عاشق شدن برای تو کاری محال نیست
چون فرصتی که عشق بباری محال نیست
چون مثل ابرها که مست سخاوتند
در قلب تو ترانه‌ی جاری محال نیست
مانند ابر مهر خودت را نثار کن
این کار از وجود بهاری محال نیست
یعنی که...
این عشق، عشق ناب به پایان نمی‌رسد!
هرگز کسی به گرد سواران نمی‌رسد!
عاشق سوار اسب شد و سمت قصه تاخت
آن‌جا که غیر شوق فراوان نمی‌رسد!
آن‌جا که غیر صحبت پرشور قصه‌گو
چیزی به گوش و هوش و دل و جان نمی...
نه از غصه‌ی دیگران غافلم!
نه شادی فراوان شده در دلم!
تب دردها در وجود من است
که اندوه دل‌ها شده مشکلم!
ولی با وجود همین دردها
حضور حقیقت شده شاملم!
حضور حقیقت که جان مرا
سفر می‌برد تا شب محفلم...
لبریزم از رویای آزادی!
تصویری از دنیای آزادی!
در ذهن من می‌گسترد هر روز
گل می‌کند همپای آزادی!
چیزی در این دنیا نمی‌آید
یک لحظه حتی جای آزادی!
هر لحظه در من موج بعد از موج
غوغا کند دریای آزادی!...
در چشم‌های من باران نم‌نم است!
در قلب عاشقم دریایی از غم است!
انگار گم شده در جان من کسی
چیزی درون من انگار که کم است!
کمبود من چنان زخمی‌ست ماندگار
بر درد آن چه چیز درمان و مرهم است؟
حالا که ز...
تبلیغات
